آرتاکوانا

آرتاکوانا

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز تمدنی را دیدم...بس عجیب و زیبا......فرهنگ ها در دایره ی دنیا انقدر باهم درامیخته اند و انقدر به دل می نشیند که چیزی جز لبخند به چهره نخواهد اورد

کلیسا ها....مسجدها...همه خدا را باور دارند و می خوانند بشریت را 

پیام ها مشابه اند و هدف یکی ست

حال ما با اینکه به اینجا رسیده ایم...دیدن گذشته همیشه پر طرفدار بوده

پس گذشته بی ارزش نیست.....!!

تفکری میخواهد بس عظیم

و تنها باور < او > ست که در قلب ها مشترک ست و ماندگار .......باور هایمان را اگر درست کنار هم بچینیم پازل زندگی درست خواهد شد......!!


# بعد از داشتن یه روز ابری.....و دیدن نقاشی هفت اسمان

#وارونه یمان کن به سمت خوبی ها. ......
مبهم الملوک
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ ۲ نظر

خوشحال بودم از اینکه به خانه یمان میاید 

خوشحال بودم از اینکه یک مادربزرگ دارم

چرا نگویم  اری اندکی ناراحت هستم از اینکه دو پدربزرگ و مادربزرگم را دیگر ندارم.......وباز من سکوت میکنم در برابر تمام دلتنگی هایم

و من سعی میکنم در برابر تمامی پشیمونی ها.......سعی میکنم در برابر تمامی ناامیدی ها

بگذار کمی متفاوت باشم.......هم رنگ بودن گاهی چنگی ندارد که به دل بزند

قبول کردن بعضی حرف ها حماقت محض ست و بس

آری این خوشی ست که زیر پوستم دو دو میزند و من لبخندم هر لحظه شیرین تر میشود

میشینم پای تمام خاطراتش.....تمام جوانیش.......آری من نبیره ی میرزا ترک قشقایی ام

من میگذرم و خاطره ست که باقی می ماند 

کوچ و کوچ و کوچ .......مگر زیبا تر از این هم میشود.....هم مسیر بادی و هم صحبت افتاب 

هم نشین هایی بهتر از اینان هم مگر هست؟

پرسیدم اسب سواری میکردی؟   تبسمی کرد و من با عشق با مادر بزرگم نگاه میکردم 

گفت قز قشنگم......اسب سوار ماهر بودم و در دشت های این دنیا میچرخیدم و موهایم را بدست نسیم میسپردم 

گفتم هنوز یادت هست ؟  گفت : زندگی یعنی تمام لحظه هایی که خوشی من خوش بودم و راضی از چنین گذر عمرم.....من هنوز همون ادمم ولی دیگر توانایی قبل را ندارم......بیشتر فکر میکنم.....شاید جوانی عمل

رویش را میبوسم و میگویم توعزیز دل منی آنا ........گل بانویی.....

مدتی پیشمان ماند وبرگشت به شهرش ...و من دلتنگ تنها مادربزرگم ...

و دلتنگ دستپخت عالیش ...و دلتنگ طولانی ترین بغل های مادر بزرگ ها

و دلتنگ خاطراتش از ایلم.........ا! 

مبهم الملوک
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۰ ۵ نظر

به من گفت ارزوهایم دیگر رنگی نیستند.........رنگی باش..!

مبهم الملوک
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۸

من نشان نمیدهم باور هایم را

که جمعی از انسان های کوته فکر

بنشینند و تیر باران کنند باور هایم را و بنظرشان من دیوانه شده ام

دگر لیاقتی نیست 

اری من دوستی ندارم

در ظاهر شاید ولی من دختر تنهام که دوستی ندارد در قلبش

اینکه من نمی خواهم شروع کنم به حرف زدن 

بی انکه فکر کنم به کلماتم نشان از عجیب بودن ست؟

نمی دانم اینقدر عصبانی ام

که دوست دارم بروم از کنار تمام دوستانی که فقط به ظاهرن و درکی ندارند

و وقتی که من سعی در شاد کردن ان ها دارم برایشان عجیب ست و می گویند 

حالت خوب ست؟

و من باز می رنجم از اعتمادی که به ان ها می کنم ...چرا نمی فهمم

که اینجا اگر می خواهی خودت باشی

باید خودت را در خودت پنهان کنی 

ادم ها اماده تیر بارانند ...!

و من رنجیده شدم... از اینکه خود را گرفتن هنرست و نشان شخصیت

نمی دانم!! 

کسی به من گفت حسادت ست و حس کم نیاوردن که ادم ها را این چنین می کند 

باز که به خود نگاه می کنم....می گویم من هیچ وقت خودم را نگرفته ام......!!

بگذار تنها باشم و اسوده

خودم باشم و خدایم

و می گذرم از تمامی ان هایی که قلبم را به درد اورده اند....از این همه دروغ و غرور بی جا

تا فردا چیزی در خاطرم نخواهد ماند

عادت کرده ام....بدی ها را پاک کردن

چون فقط عذاب ست وعذاب

انقدر قدرت ندارم که تغییر دهم انان را 

پس می گذرم

خدایا!! به یاریت نیاز دارم تا کینه ای نباشم.....!

#باز به نوشتن پناه اوردم..........!!

ولی اینار در دنیایی دگر        

دختری مجازی

مبهم الملوک
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۹ ۵ نظر
این پست یه جورایی ادامه پست قبله
من در بیشتر مواقع از یه دید دیگه نگاه میکردم یعنی برداشتام فرق داشت حالا یکی بخونه فک میکنه من خیلی خاصم
نه منم یه بنده ی خدا ......ولی سعی کردم با دید مثبت نگاه کنم و از همه جهات و حتی جهات غیر ممکن هم بسنجم
به طور کل ادم خیلی پر حرفی نیستم.....میشه گفت ارومم.......ولی یه سری رگ هایی دارم که وقتی فعال بشن .....من 180 درجه عوض میشم.(شامل تمام خلینگی و شپلینگی و خواندن اهنگ با صدای فوووووق بلند وچهچه زدن و تمامی حرکات موزون به هنگام حل مسائل درسی و فکری و تفهیمی و دیدن 4 فیلم پشت سر هم در ماه رمضان ان هم با بی خوابی از شب قبل و خوردن کرانچی تند و اتشین در زیر پتو و از حرکات مورد علاقه من وقتی که کل اتاق از شدت سرما کولر در حال قندیل بستنه من یه چیزی بخورم مثلا شلیل و یا الوچه سبز اینم بگم زمان هایی که خیلی خسته ام چشمام رو میبندم  یه بشقاب هم زیر تخته ولی بعدش برین مسواک بزنیدااااا نرید بگید نکات غیر اموزشی یادتون میدمااااااا اینا میگم درس بگیری دوستان پرسیدند عایااا قاب صورتی اشکال دارد؟؟ خیر خواهران و برادران عزیز ایراده ندارد الزما خووووشگل باشد  باتشکر
وقتی از یه اهنگ خوشم میاد شونپخت بار گوشش میدم  ولی یه حس خیلی عجیبی دارم به جای اینکه بگم من دارم زندگی میکنم و خودمو جزئی از این موقعیتی که داخلشم بدونم انگار میشم مثل یه دوربین که فقط داره فیلم میگیره و خیلی عجیبه اینکه فکر  کنی تو جز فیلم خودت نیستی.....!!
و قوه ی تخیل خیلی بالا در صدم ثانیه .....! و اینکه استاد ترسوندنم ولی خو زیاد استفاده نمیکنم ولی یکم اشکال نداره
در بچگی هم ظهرا تبدیل میشدم به یه دانشمند شروع میکردم ازمایش کردن و حل کردن تمامی مواد موجود در اشپرخانه و حمام    ظهر بهترین موقعیته همه خوابن   ایکون لبخند خبیث )
از ارزو هایی  عجیب و غریبی که دارم اینا فعلا تو اولویتن::
1.دوست دارم تو دوره صفویه یا زندیه زندگی میکردم  خیلی خیلی دوس دارم و اینکه من علاقه شدیدی به بنا های تاریخی دارم یعنی وقتی وارد یه شهر میشم دیدن بنا هاشو به بازار رفتن و خرید کردن ترجیح میدم  ولی خرید رو به موقعش دوس دارم نه هی دم به دیقه بازار باشم
2.دوس دارم کوالا داشته باشم   خیلی گوگولیه
3.دوس دارم 5سال خونم نزدیک داوینچی بود باهاش اشنا میشدم ادم عجیبی بود خدایییی
4.دوس داشتم در لحظه مکانم عوض میشد
5.دوس دارم یه کافی شاپ داشته باشم یه قسمت عظیمی از پیاده رو ها فقط میز های چوبی دایره ای شکل و الزاما قهوه ای سوخته باشه و یه در  کوچولو داشت و یه چیز تلفن مانند که سفارش میدادن و از طریق او در کوچولو سفارش تحویل داده میشد اگر بخواهیم خوب تو ذهنتون فضا سازی  کنم چهار باغ اصفهان تو ذهنتون باشه فضای پیاده رو بغل مغازه های زیاده یه همچین فضایی البته خلوت تر بیشتر منظورم اون حال و هواش بود یا دقیقا مثل هشت بهشت که مکان مورد علاقه منه   اروم....سبز....اصیل
فعلا اینا تو اولویتن انشاالله به بقیه رسیدگی میکنیم
مچکرم از یاری شووووما دوست عزیز
راستی بابت عدم انتشار پست در چند روز اخیر معذرررت !!
مبهم الملوک
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۱ ۱ نظر

همیشه دوس داشتم ...مفاهیمی رو که یاد میگیرم و تا الان یاد گرفتم رو بهم ربط بدم و باور هامو بسازم

دیشب از اون شب هایی بود که خواب به چشمام نمیومد..شاید دعوا کرده بودن! خبرندارم!

مفهموم دیگری رو از زندگی برای خودم ساختم و علم ریاضیات هم دخیل بود در باور هایم

هر دختر و پسری بزرگ میشه و اینده رو میسازه و زندگی میکنه شایدم روزی ازدواج کنه 

هر ادمی یه دایره داره که 360 درجه ست که من بهش میگم ابرک افکار این ادم از لحظه ای که پا به این دنیا میزاره تا لحظه ای که از اینا میره ابرکش باقی میمونه

360 درجه میشه درجات مختلف زندگیش از صفر قدم برمیداره تا 360 رو تموم کنه و گاهی افراد دو ابرک دارند یا حتی درجات رو میشه واندازه افکاردونست 0تا90 درجه افکاری ارزو هاتو تشکیل میدن و 90 تا 180 درجه افکاری که عاشقشونی افکاری مربوط به ادم های عزیز زندگیت و 180 تا 270 هم افکاری اینده ی تورو میسازند و شخصیتت نقش سازنده داره و با بخش 0 تا 90 درجه تعامل زیاد  داره و 270 تا 360 تا افکار بدی که زندگیت رو نابود میکنه تمام نفرت ها و غرور هایی که هیچ جا بدرد ادم نمیخوره و جالب اینجاست که بعضی افراد باوری اشتباه رو پذیرفتند اینکه غرور برای ادم لازمه !!نه اون چیزی که لازمه غرور نیست شخصیت ادم هاست ....غرور هیچ منفعتی نداره و فقط تو رو تنها تر میکنه و هیچ.........ادم ها تو ابرک افکارشون مثل یه شعاع دایره اند که تمام این 360 درجه رو در طول عمرشون بارها و بارها میگذرونن و هر ادمی 360 درجه ابرکش رو یه چیزی تعبیر میکنه   بیاید تعبیر هامون رو بشنویم....میدونین لازم نیست من دنیا رو اونجوری ببینم که هست من دنیا جوری میبینم که میپسندم اگر دید هامون یه جور باشه که نیست دیگه همه یکین و خلاقیت  و ارزوها و امید نابود میشه  شاید الان فکر کنید پس معنی اتحاد خب یه چیزی مثل اینه ولی من میگم نه اتحاد یعنی تفاوت و احترام به باورهای افراد......ارزو هامون رو نکشیم وقتی ارزو هامون رو بکشیم افکار رنگیمون رو از بین ببریم هیچی از ما نمیمونه هیچی   من  مدتی بود میپرسیدم از افراد که ارزو های عجیب و غریبت رو بهم بگو و اون فکر میکرد و میگفت من ارزو زیاد داشتم ولی الان هیچ ارزو یی ندارم نمیدونم چرا ؟

و من سکوت میکردم و سعی میکردم از ازو های خودم بگم که شاید ارزو هاش زنده بشن اخه میدونین....ارزو های عجیبن که قسمت رنگی رنگی ذهنمون رو میسازه...حفظشون کنیم  اگه الان از بچه ها بپرسیم....انقدر ارزو های قشنگی دارن حتی ارزو هایی که ما میدونیم شاید هیچ وقتی براورده نشه ولی همون بچه ها وقتی بزرگتر میشن 21 و 22 ساله به بعد وقتی میپرسی دیگه ارزوی عجیب و غریبی ندارن ....هیچی

اگه ارزو های عجیب و غریبمون رو حفظ کنیم .....حتی اون ادم هایی که همیشه تبری دارند که با اون به جون ارزوهامون بیفتن هم میفهمن که لازمه ....!

در اخر وقتی که اون ادم از این دنیا میره.....در حالی که در طول عمرش مثل یه شعاع برای دایره افکارش چرخیده........تبدیل میشه به یه قطر ...قطر دایره ای که خاطره های اون ادم رو میسازه در تمام عمری که زندگی کرده....پس هیچ انسانی نمیمیره......ابرکش هست و قطری که ما رو یادش میندازه.....!

در این وبلاگ من از باور هام و برداشتام میگم ....شما همراه منید و باور هام رو میخویند ........من فقط یه خواهش دارم ازتون ارزو های عجیب و غریبتون رو حفظ کنین ...همیشه وقت هست ......بسازینشون تا کودک ها ی درونتون زنده بشن ....نذاریم بشیم قاتل بچه هایی که فقط ارزو های عجیب و غریب میخوان ......بچه هایی که جزئی  از خودمونن جزئی از باور هامون 

من میگم از ارزو های عجیب و غریبم

ادامه دارد.......

*یاحق*

مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳ ۳ نظر

امشب بعد از 5ساعت کلاس ساعت 8:30رسیدم خونه......بعد برادر فرمودند دعوت شدیم به شام در پارک

من هم که یه هفته بود به غیر از کلاس جایی نرفتم....امتحان داشتم...وقت نمیشد

خلاصه یه 15 دیقه تا پارک رفتیم منم که عااااشق پیاده روی

چون بغل جاده اصلیه و رهگذز کم بود ......هی سربه سر داداشم میزاشتم.......داشت باهام حرف میزد منم هی میگفتم خو...خو حالا....خو....خوووو.خخو      این لفظ ازار دهنده خب میباشد

نچ نچ نچ    اینا رو میگم درس بگیری!!      سرلوحه زندگیت قرار بده  لظفا قابش هم قرمز باشه  : دی اگه نبود ابی کم رنگ الزاما

داشتم میگفتم خدمتتون........خلاصه الانم میگم برادر ما چی میگفتیم میخندیدیم....میخنده و میگه اینم میخوای بنویسی...بعد با زانو میزنه به کمرم....شوخی داریم دیگه...اینا همش محبته... منم یکی زدم پس کله اش والا کنش واکنشه!  یادی هم از نیوتن کنیم

فقط برامن یکی بزنی دوتا میخوریه!

منم خو فاز عزیز خلیمان گرفته امشب شدید ...در پارک بچه دیدم ذووووووق مرگ گشتیم شدددیدددد

قافیه رو^^

منم گفتم واای کمرم ......ای جوان من دین دارم....میگیرت هااا...واای استخوان رانت برادر به یکی از مهره های کمرمان برخورد کرده........ای جوانک بیشعور ...قدر خواهر کوچکترت را بدان...وبرو برایش بستنی بیاور تا از این اشتباه تو چشم پوشی کند...باشد که پروردگار از سر تقصیر هایت بگذرد

کوووووجا رفتم

میفرمودم......پارک بودیم داشتم با ایلین که امسال میره اول حرف میزدم دختر خاله اش هم با هامون بود و همشهری عزیزمان نیز بود

ایلین یه دختر بچه..شیرین زبون و خوشگله....از بچگی هم کلاس زبان میره اوایل وازه های انگلیسی رو جایگزین وازه های فارسی میکرد

میگفتی ایلین این چه رنگیه   میگه رد  میگم قرمزه   رد انگلیسه

داشتم میگفت بعد از اینکه من و سولماز مثل دو بادیگارد مراقب این خانم بودیم  پدرمون دراومد....تمام وسایل رو رفت...میگفت میخوام لاغرشم....حالا اصرار من که تو لاغری .و انکار خانم  کلی هم ناز داره

ولی خیلی دوسش دارم

میگم ایلین برام داستان تعریف کن..میگه خب از قبل میگفتی تا یه داستان اموزنده برات اماده میکردم فرزندم!!

حالا یکم صبر کن.......شروع کرد داستان یه روباهی که میخواست یه خروس رو بخوره  بعد خروسه بهش میگه یه جارو به دمت ببند رد پات نیفته تا در امان باشی  روباه هم خنگ! میره با همون جاروهه تو در غار گیر میکنه  

پیام اخلاقی   والا یه ضرب المثل داشت که تاحالا نشنیده بودم

که منظورش اینه>> ای روباه خنگ وقتی یه خروس میبینی میلش بفرما دیگر خب مرض داری هی ملت علاف کردی    اونی که ضرب المثل گفته اعصاب نداشته   برای ارامشش  دعا میکنیم

حالا منم هی سر به سرش میزاشتم  که په روباه مرد؟؟ میگفت نهههههه نمرده که

پس خروسه دوستش بود؟ دعوا کردن؟ میگفت نهههههه میخواست گولش بزنه

اخییییی پس همشون تو غار موندن؟؟ میگفت نهههههه اجی نمردن میزاری فرمایشم رو عرض کنم یا نه؟

من::   بفرمایید خوشگل خانوم!

خلاصه کلی سربه سرش گذاشتم ....خانوم هم قهر کرد که بیا خونمون تو نمیای منم باهات قهرم !

تا کلی باهاش حرف زدم که راضی شد...البته قرار شد حتما تبلت رو بیارم

الان به بچه ها بگی سلام یه لحظه بیا میگه اجییییییی با شریت بفرست

خدا ختم به خیر کنه

#جغدی ساده میباشم ....!   :دی

مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۱ ۳ نظر

شهر زیر پایم ست..............و من به هبچ فکر میکنم

دنیاهم زیر پایم باشد............ باز به هیچ فکر میکنم

انقدر غرق این دنیا شده ام......که وقتی از بالا مینگرم

جز هیچ ،،چیزی را برای فکر کردن پیدا نمی کنم

شاید هیچ هم دنیایی دارد برای خودش.........که من دنیایش را ندیده ام

فقط خیال می کنم و خیال..........خیالم ست که باور هایم را می سازد

چه واقعی وچه غیر واقعی

فقط این را می دانم و تجربه کرده ام.........که در ثانیه می توان دید را تغییر داد

می توان به جای اخم و داد..........لبخند زد و شاد بود

شادی دنیا به دید من و توست.........اری بهبودی دنیا در دست من و توست

اگر باور هایم را تغییر دهم

شاید قدر بدانم......عینک های رنگی ای که به چشم می زنم

#وقتی می گویم هیچ

منظورم بی ارزشی و تباهی عمر نیست

منظورم تغییر دیده........مثل تفاوت دید بین فردی که داخل گوده و فردی که تنها نظارگره

مطمئن باش...!! وقتی تو اوج می گیری

افرادی هستند که تو را کوچک می بینندو حقیر!

ولی تو انقدر وسعت دیدت زیاد شده

که هر لحظه ایمان بیشتری پیدا می کنی به باور های وجودت

#اینکه من هی پنج یا شش تا نقطه پشت سرهم میذارم به خاطر اینه که احساس میکنم اینجوری مفهموم شعرام بهتر رسونده میشه شما بزارید

پای یه شاعر دیوونه که وقتی مینویسه هیچی نمیفهمه از اطرافش

اینم بگم که دیوونه صفت بدی نیست شاید در اجتماع اونم به خاطر یه سری ادم هایی که فقط دوس دارن حرف بزنن باشه ولی منطق من اینو نمیگه تو پست (می خواهم خودم باشم....خالص) توضیح دادم

#شاد باشید

مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر

من ادم کاملی نیستم........ولی انسانیت رو حس می کنم.........سخت نیست!

مبهم الملوک
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۶ ۸ نظر

میشه تمام لحظه های قشنگ زندگیم رو قاب بگیرم؟

میشه تمام لبخند های پدر و مادرم رو قاب بگیرم؟

میشه خنده های خواهر و برادرم رو قاب بگیرم؟

میشه تمام حرف های شیرین ننه گلی جونم رو قاب بگیرم؟

میشه اولین قدم های پریا و حسین کوچولو رو قاب بگیرم؟

میشه خوبی ها رو قاب بگیرم؟

میشه؟....میشه؟؟

چرا هیچکی نمیبینه؟

چرا خوبی کردن چرا لبخند های بی دلیل چرا ارزو هامون یادمون رفته؟؟

انگار نمیخوایم یادمون بیاد اخه    چرا؟

نمی دونم فک کنم تنها کاری که از دستم بر میاد قاب گرفتنه....!

خدا جون .......میشه؟

کاش می شد من می ترسم از مرگ می ترسم من صبور نیستم .....هیچ وقت نبودم.....تحمل ندارم غم کسی رو ببینم

تحمل ندارم اشک عزیزانمو ببینم.....قلبم له میشه

میشه قاب بگیرم.......میشه نگه دارم تمام لحظه های خوب رو

میشه رنج کشیدن هیچ کسی رو نبینم......میشه نباشن حس های بد

این ادم های لعنتی هیچ چیزی ندارن.....انسان نیستند.....انسانیت ندارن.....پوچن.....چرا باید باشن.....نمیشه خوب بشن؟

میگه سلول مرده هم سطح میشه و محافظت میکنه اخه ازچی؟ ازکی؟

تمام هستی یه انسان...انسانیتشه....بدون اون یه سنگه

حالا این سنگ ها ادعای انسان بودن میکنن...خنده داره...!

اخه خدا جون حکمتتو شکر!...رحمتتو شکر!

واقعا موندم....حمکت این ادم ها چیه؟

عذاب میکشم از درد کشیدن دیگران

خدا ....خدا جونم میشه رنج کشیدن نباشه.؟

میشه ادمات خود خواه نباشن....میش زور نگن؟

میشه پسر بچه نازی که امروز دیدم.....دیگه اشک نریزه....میشه دیگه کار نکنه؟........میشه؟

#دلم گرفته.........!


                           *میخندمو از خنده میترسم....!*

مبهم الملوک
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۶ ۳ نظر