آرتاکوانا

آرتاکوانا

دستای چروک زیبایش....!!

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ

خوشحال بودم از اینکه به خانه یمان میاید 

خوشحال بودم از اینکه یک مادربزرگ دارم

چرا نگویم  اری اندکی ناراحت هستم از اینکه دو پدربزرگ و مادربزرگم را دیگر ندارم.......وباز من سکوت میکنم در برابر تمام دلتنگی هایم

و من سعی میکنم در برابر تمامی پشیمونی ها.......سعی میکنم در برابر تمامی ناامیدی ها

بگذار کمی متفاوت باشم.......هم رنگ بودن گاهی چنگی ندارد که به دل بزند

قبول کردن بعضی حرف ها حماقت محض ست و بس

آری این خوشی ست که زیر پوستم دو دو میزند و من لبخندم هر لحظه شیرین تر میشود

میشینم پای تمام خاطراتش.....تمام جوانیش.......آری من نبیره ی میرزا ترک قشقایی ام

من میگذرم و خاطره ست که باقی می ماند 

کوچ و کوچ و کوچ .......مگر زیبا تر از این هم میشود.....هم مسیر بادی و هم صحبت افتاب 

هم نشین هایی بهتر از اینان هم مگر هست؟

پرسیدم اسب سواری میکردی؟   تبسمی کرد و من با عشق با مادر بزرگم نگاه میکردم 

گفت قز قشنگم......اسب سوار ماهر بودم و در دشت های این دنیا میچرخیدم و موهایم را بدست نسیم میسپردم 

گفتم هنوز یادت هست ؟  گفت : زندگی یعنی تمام لحظه هایی که خوشی من خوش بودم و راضی از چنین گذر عمرم.....من هنوز همون ادمم ولی دیگر توانایی قبل را ندارم......بیشتر فکر میکنم.....شاید جوانی عمل

رویش را میبوسم و میگویم توعزیز دل منی آنا ........گل بانویی.....

مدتی پیشمان ماند وبرگشت به شهرش ...و من دلتنگ تنها مادربزرگم ...

و دلتنگ دستپخت عالیش ...و دلتنگ طولانی ترین بغل های مادر بزرگ ها

و دلتنگ خاطراتش از ایلم.........ا! 

۹۴/۰۵/۲۰
مبهم الملوک

نظرات  (۵)

منم دلم واسه دو تا پدربزرگام تنگ شده :/
پاسخ:
:(
پدربزرگ مادربزرگا خیلی عزیزن..!
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳ یک مردِ جدّی
دلتنگی فراموش نمیشه:-(
پاسخ:
هیچ وقت..!
شاید بگن به مرور زمان
ولی میگم رود خانه از لابه لای انگشتان پاهایم میگذرد و من هم چنان ایستاده ام
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸ ماهان هاشمی

مادربزرگ و پدربزرگ داشتن خیلی حس خوبیه! :)

منم فقط یه مادربزرگ داره و خیلیم دلتنگشم!

پاسخ:
خدا همشون رو حفظ کنه ...برکتن  
اگه تونستید در اولین فرصت بهشون سر بزنید  مطمئنا خیلی خوشحال میشن مخصوصا از دیدن ماهک جون  :)
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۱ آناهــیــ ـــتا
پدر بزرگ مادربزرگا خیییلی خوبن...
و من خیلی حوشحال و خوشبختم که هر چارتاشون سایه شون رو سرم هست ... اما متاسفانه بنظر خودم اونجوری که باید قدرشونو نمیدونم و اونقدری که باید بهشون سر نمی زنم و ازین بابت خیلی ناراحتم از دست خودم :(
واقعا دلم می خواد کارام سبک شه و بیشتر براشون وقت بذارم..
پاسخ:
اره خیلی  :)
میتونی بهشون  زنگ بزنی.....منم اینجوریم بهتره این حسو از خودمون دور کنیم چون هیچ بازده ای نداره...انشاالله سایشون رو سرمون باشه....در اولین فرصت برو پیششون



#فردا میرم به استقبال ایس پک ;)
منم فقط یه مادربزرگ واسم مونده . . .
پاسخ:
حتما یادی ازش بکنید  :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">