آرتاکوانا

آرتاکوانا

۲۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

همیشه به شروع ها علاقه داشته ام..شروع هرچیز....اغازهرچیز...یافتن امید هرچیز ست....پاییز گاهی شروع هرچیزی می شود ان هم ناخوشی استخوان ها ونوک بینی هاست...رفع دلتنگی رنگ ها....ایجاد دلتنگی ادم ها ازپارک ها

سرما شروع خواب...خوابی گرم در اثر سوزی دردناک..آنان که به خوابی گرم فرو میروند....خیالشان..امیدشان به کردگاری ست..که برعادت هایشان عشق نهاده ست...من بنده ی هیچم..گاه شرمنده ام...گاه شادم.....گاه زبانم قاصر  می شود از سپاس به ایزدم

ای پروردگار هستی.....من مخلوق تو....ازخاک هستم...گناهانم به شمار نیاکانم زیاد ست...و تو دستانم را هیچ وقت رها نکرده ای..امید را در دلم نابود نساخته ای

من به رحمتت به تمام تاریکی شب ایمان دارم...که روشنی همیشه در راه ست


از عقلم از قلبم تباهی را عبور نخواهم داد..جایی که تو هستی...تباهی جایی ندارد....من تا نفس در ریه هایم آن هم به لطف تو جاری ست...شرمنده تو وسپاسگزار تو هستم

نفست در چهارکاخ میگذرد و مخلوقات نفست را نفس می کشند..حال نفس پاییزی تورا نفس می کشم...ریه هایم را با نفس تو پر خواهم کرد...و شب ها با امید چشمانم را خواهم بست....عشق به همه چیز را از تو اموخته ام و فراموش نخواهم کرد...روزی چشمانم را بر هوای تو خواهم بست ودرمکعبی از هوای تاریک تو خواهم آرامید....وباز امید خواهم داشت چرا که روحم را تسخیر کرده ای ...هرگاه نشانی از تو خواستم کافی ست خودم را بنگرم تو خودت را دمیده ای در مخلوقاتت

آیا این چیزی والاتر از عشق ست؟؟......سپاس ایزدم به خاطر تمام این زندگانی که دارم...به خاطر پدر مادری که اگر لایق باشم جانم را فدایشان میکنم.....سپاس ایزدم به خاطر قدرتی که به من داده ای برای زندگی و تلاش .....سپاس ایزدم ....سپاس.....سپاس...

تا عمر دارم از سپاس به تو اجتناب نخواهم کرد

آری هر فصل صدای توست......صدای نفس هایت.....نفس هایت پاییزی شده ایزدم.....! 

........هجوم نفس هایت........!!

مبهم الملوک
۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۰۰ ۶ نظر

سلام عرض شد....  :)

اینک در ساعاتی از نیمه عصر گذشته و ورود به تاریکی شب....اهنگی موسوم بر اوای انریکه و یه اقای دیگه که اسمش هم نیکیه خوندن...حالا منم اومدم معرفی کنم گوش کنید...باید بگم کلی خانواده با این اهنگ اشنا هستند....به علت صدای بلندی که من گوش میدم ....البته همش توی فلش اینجانب و مورد عنایت تلویزیون  عزیز قرار گرفته....مورد داشتیم اندر احوالات خارجکی اینجانب پدریه و مادریه نیز با تمامی خوانندگان مورد علاقه اشنا گشته و در قان قان نیز به گوش این دو فرشته زندگی می رسد.....اندر افکار پدریه جیران جیران خواندن اهنگ بالیلانو انریکه ان هم در ابتدای اهنگ اشاره دارند  ...!!

اهنگ انریکه الدوله و نیکی الدوله

#لینک اشتباه ارسال شده بود......الان درستش کردم ......معذرت میخوام.......اوقات خوبی داشته باشید


مبهم الملوک
۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۳ ۶ نظر

هیچ وقت از اینکه یه نفر بایسته و شروع کنه بقیه رو باهم مقایسه کردن و در مورد شخصیت و افکار افراد نظر دادن خوشم نیومده....ترجیح میدم هم فکری باشه...تر جیح میدم اگر من یه سیب میزارم روی میز اونم یه سیب بزاره نه اینه بشینه درمورد سیب من و اینکه با کدوم دست سیب رو روی میز گذاشتم حرف بزنه.....هر ادمی یه راه معاشرت داره....تا اونو پیدا نکنی .....نمیتونی باهاش حرف بزنی....تا نبینیش و حرفاشرو نشنوی نمیتونی راه رو پیدا کنی....تا راه رو پیدا نکنی..وجودی برای اون فرد و یا افراد نخواهی داشت......گاهی اوقات ساده ترین ها...مهم ترین ها میشن....ساده ای که به ذهن هیچ کس نمیرسه...چون پیش پا افتاده ست.....پیش پا افتاده به چشم نمیاد....چون اعتماد شو جلب کرده.....چون ساده ست..!!

محبوب ترین ها....بهترین ها نیستند...شاید راه رو پیدا کردن

#ژان ژاکراسو ....یادش را گرامی میداریم  :)

مبهم الملوک
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۱ ۴ نظر

باید بگم این چند وقت اخیر با قضیه ی اقای ماهان هاشمی ویا وحید محمدیان و اقای جدی اینطوری که از شواهد پیداست بدون ذکر منبع مطالبی رو به اسم خودشون منتشر کردن....خب می دونید نه من و نه شما از اون چیزی که تو سر افراد مذکور بوده خبر نداشتیم و نخواهیم داشت.....من ترجیح میدم وارد این موضوع که این افراد چگونه ادمی هستند...,نشم...قاضی دیگریست

ولی میخوام درمورد اعتماد بگم....از بچگی تا پیری

بچه ها گول میخورند... اخه هنوز وارد دنیای پر از دغل ادما ها نشده...اون بستنی رو به النگویی که توی دست های خوشگلشه ترجیح میده..اون ساده نیست....اون یه ادم عادیه....اون یه ادمیه که فقط ارزشاش فرق داره....اون دنیاش فرق داره....پس سعی نکنیم دنیاشون رو به زور وارد دنیای خودموکنیم....مثل اونایی که جناب خان و یا هر شخصیت دیگه رو ....به بچه توضیح میدن که عروسکه و واقعی نیست....خب چرا؟؟

اون دنیاش فرق داره....باور شو مجبور نکنیم.....من ازتون خواهش میکنم..الکی الکی اشک فرشته کوچولوهارو در نیاریم...اونا هنوز اسمونین

پیری...کهولت سن

به قولی افراد دنیا دیده.....سخت اعتماد میکنن...میگن فلانی از سر زرنگی اینکارو انجام میده...ملتو گول میزنه و...شایدم واقعا اینجوریه...بالاخره چندتا ادم بیشتر دیدن....یا پیراهن بیشتر پاره کردن...با وجود تمام اینا من میگم شخصیت ادما پیچیده تر از این حرفاست...همینجوری که خودم دیدم ادما رو فقط تو لحظه کمیاب میشه شناخت..اعتماد یعنی شناخت معقول....و میزان شناخت هر فرد برای اعتماد کردن فرق داره با دیگر ادم ها...

جوونی....آخ جوونی

یاد همسایه ای افتادم.....خانم ت که شوهرشون فوت شده...همیشه خونشون پر از نوه های خوشگلشه.....پشت شیشه ماشینش نوشته

کاش جوانی المثنی داشت

خلاصه هدف من از تمام این 29 خط این بود که به این چند خط پایین اشاره کنم

اینکه ما بلاگر ها که اکثرا جوونیم بین این دو رده سنی وفکری قرار داریم وهر فردی که وارد دنیای مجازی میشه...برای خواننده هاش میشه یه شخصیت که اونو باور میکنن...جنس نوشته هاشو درک میکنن...اینا روح ادمه ...روح یه بلاگر یاخواننده ست.....درسته که با کپی کردن..نه پولی و نه مقامی وچیز دیگه ای به غیر از اینکه نظرات و خواننده ها بیشتر میشن...ولی میدونین قسمت بد ماجرا چیه قسمتی که خواننده ها میفهمن نوشته هایی که از یک شخصیت که اونو باور کردن و بهش اعتماد داشتن تقلبی بوده..وجود نداشته...خیلی بده.....بعد میگن چرا ادما اعتماد نمیکنن به خاطر همین کارایی که شاید کوچیک باشن ولی اثر گذارن

ما بلاگر ها و خواننده ها باورهامون...اعتمادامون...اعتقاد هامون...نوشته هامون ارزش دارن اگه توی دنیای واقعی اعتماد نیست یا کمه

چرا سعی میکنیم توی دنیای مجازی اونو از بین ببریم ؟

خواهش میکنم خودتون ازدلتون ازفکرتون از دغدغه هاتون از دلتنگی هاتون و از خیلی چیزای دیگه بنویسید...این کپی کردن جز ضرر هیچی نداره....بزار ادم خوبه زندگی خودمون باشیم....بزار نوسینده کتاب خودمون باشیم :)

#مرسی از اینکه وقت گذاشتید و پرحرفی های منو خوندین :)

مبهم الملوک
۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۶ ۶ نظر

گفت ...شاعر خوبی خواهد شد...شاعری که عاشق ست....از نوشته هایم میگفت

نمیداند شاعر ها بی طرفند......من اگر میگویم "تو" .در خیالم چهره ای نقش نمیگیرد..."تو" "او" هیچ کس نیست....همه اش خود منم..مادرم...پدرم...خدایام.....من شاعر خود را نمیدانم من نسیمی بیش نیستم.....دیووانه ای با تفکراتی هیجانی.....ناشناخته ام....میدانی مغزم میدان هایش مبهم اند..مثل من....میدانی من مینویسم نسیمی حک شده برکاغذی کاهی....نسیم سردی ...در سوسوی زمستان....استخوان هایت من را دوست ندارند..میدانی من انقدر دوست داشتنی نیستم......نیستم......دوست دارم ..ولی نیستم......من میگردم....متعلق نیستم....خیال پرواز دارم....خواب هایم با دنیا ادم ها فرقی ندارد....واقعی واقعی..!!

من نسیمم.....دنیای ادم ها جای من نیست.....این منی که میخوانی را هیچ کس جز تو ندیده و نشنیده....این منی دیگر ست....هیچ هم به فکرش نمیرسد....و باور نخواهد کرد.....که این من من ست

من...هیچم...سوار بر نسیم...بر دنیای هیچ....به سوی باوری آبی

میرسم به باورم.....حرف هایشان میرود و میاید...گوش نمیپذیرد....باورم منتظرم باش.....من به تحقق میدهمشان.....لبخند را راهی خانه هایشان میکنم....من وسیله میشوم....برای گناهانی که شاید خودم ندانم که چیست....بگذار سفید باشم.....تاریکی ارامش داشته...همراه با ترس....من در تاریکی در جستجوی دستان مادرم بودم....صدای پدرم در سرم بود ولی تاریک بود....من شبی نیستم که نور را فراموش کرده باشد....نور مبهم نیست...نور من نیست....ولی خوب ست...هرجا شعر باشد هرجا موسیقی نواخته شود...من انجاهستم....میگذرم و هیچ نمیفهمد....من نسیمی بیش نیستم..!!

مبهم الملوک
۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۰ ۳ نظر

یه چند روزی بیکارم ....دوباره از حدودای مهر کارام شروع میشه

فرصت خوبیه...برای کتاب خوندن...کتابی که وقت نشده تمومش کنی...!

اومدم لب بالکن ...کلی بالش هم اوردم با یه لیوان کاپیچینو و صدای زند وکیلی ....اندر احوالات کتابی مبهم الملوک   😊    

#کتاب من او  اثر رضا امیرخانی

#باید برم از دل عزیزی در بیارم...ناراحته ازم

# پاییز منتظره   🍂🍁

مبهم الملوک
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۰ ۶ نظر

شاد بودن....به مقدار پول نیست شاید نوع شادی هایشان فرق کند....ولی میدانی ادمی هیچ وقت قانع نبود...همیشه به دنبال دست نیافتنی ها..به دنبال تمام ترین های دنیا بود......*تر*وجود خود را بی ارزش دید از نگاه ادمیان....شاد بودن میتواند در لحظه پرواز گنجشکی باشد ...گنجشکی کوچک....با چشمانی سرشار از ارامش....شاید هیچ وقت هیچ پرنده ای را لمس نکردم.....احساس ازار میکند از دیدم .....من پرنده را در اوج دوست دارم....ازاد ...رها...فارق از تمامی غم ها...!!

مبهم الملوک
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۰ ۲ نظر

واقعا اینقدر به چالش کشیدن شخصیت ادما میتونه لذت بخش باشه.....ادم که دیوارنیست..میفهمه...حس میکنه....نگاه های مزخرفشون رو...عصبانیم....کاش حس نداشتم....کاش بی تفاوت بودم...کاش فقط بودم....ولی سنگ...کاری از دستم برنمیاد.....من یه سنگم که خودشو نشون نمیده....ادمایی که عقلشون سوتفاهمات رو میپذیره..و چشم هاشون دنیای احمقانه شون رو میبینه..چرا بعضی ها اینجورین؟؟

اندر مسکوت بودن مبهم الملوک. ...

#..دختری بمبی هستم..!!


مبهم الملوک
۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۳ ۳ نظر


...بر تکه سنگی نشسته ام.....باد هم نوای من ست.....

 حرف نمیزند..گوش میدهد...به همه چی....ارامش می دهد بی هیچ چیزی....افتاب هم کوه ها را روشن میکند و گاهی ان ها را به سایه  دعوت میکند....و من عشق میکنم..زیر نوازش های خدا...زیر پایم صدایش را میشنوم....زلال.....خنک....گلویم یخ میزند....باز اب چشمه اش را می نوشم..انگار سال هاست تشنه مانده ام...صدایش ارامش روحم ست....به سنگ ها میخورد...و حرف میزند....بی هیچ جدلی میگذرد...سنگ بمان..صدایم را به گوش ادم ها برسان....من اب میمانم...!!

#این صدای روح مبهم الملوکه...روحی عاشق طبیعت

#صدای پدر از نوای دور به گوش میرسد..که دور تر نرو.....پشت سرم پرتگاه..از پایین معلوم نیست

#دلم چایی میخواد....اونم این بالا

#روزمرگی هاتون سبز


مبهم الملوک
۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۲ ۱۱ نظر

*زندگی پیراهنی ست که تا شسته نشود رنگ نخواهد داد*



#جملات ..کلمات...رو برای خودتون تعبیر کنید....حتی پیراهن های مارک.....بدون تغییر.  :-)

#خوشحالم که برگشتی تورنادو...  :-)

مبهم الملوک
۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۱ ۱ نظر