آرتاکوانا

آرتاکوانا

راه میرفتم و بیشتر گم میشدم در خلایی که مسبب ایجادش کمک چندانی نمیکرد راه خلاص شدنش بیشتر!

شادم  و این شادی از جمع شدن خانواده م نشئت میگیرد و حباب خلاء ام را رنگی تر  میکرد

شده بودم  بازی دختر بچه ای (دوست دارم بگم یه فسقل ناز نازی ) که چشم هایش را میدوخت به طولانی ترین عمر حباب هایی که خالقشان خودش بود!

تورخدا نمیر ...نمیر!

پلوپ!!  زمین خیلی دل رحم نیست یاشاید بود! و با تمام قانون هایی که قدم به قدم دنیایمان را پر کرده ایم هر روز این ما هستیم که طناب را دور گردنش انداخته ایم می کشیم !

انقدر در گردباد گذر های خودمان چرخانده ایم که راهی چون سرگیجه نخواهد داشت

7میلیارد مارپیچ! ان هم با ادعایی که هر روز پیچش درخت ها را بیشتر میکند و هوا را سردتر

ما عاقل تر میشویم ولی میدانی مثل کتابی ست که فقط روخوانی شده...با بی رحمی تمام و بدون توجه به تمام عشق نویسنده مثل یک نور روی محور دایره شکل قدم میزند ان هم با چشمان بسته!

هیچ چیز قابلیت نفوذ در ما را ندارد

انگاه حرف هایمان را در جملات بعدی نقض میکنیم و wow!!

ما چقدر با تمدن و واقع بینانه هستیم و چقدر خوب ست که می دانیم در فلان کشور مشکل مردمش چیست یا مثل یه کبک سرمان در برف چون دریل میچرخایم در عجبیم که چرا فرقی بین سفیدی چشم راست و چشم چپ نیست و نمیفهمم سرمایی را که کره ی چشم ها را قرمز و قرمز تر میکند!

سهراب از دلش فریاد میزد

چشم ها را باید شست!

این دل را باید شست!

در عین ارامش عمیقی که میان کلماتش غلت میزنند

خیلی جدی ست خیلی!

دلم گرفت و مثل یه غبار عظیم و سنگین به روی سرخرگ هایم میخندید

وقتی پرسیدم و وقتی فهمیدم

12ساله  14ساله  15 ساله 18ساله  20 ساله  23 ساله  25 ساله  27ساله  30ساله

در عین حال زیر 12 سال

12به بعد تا اخر عمرشان را میدانستند

درس میخوانند ....بزرگ میشوند...خوشگل تر میشوند...ابرو هایشان را بر میدارند...و صورت هایشان را سفید ترمیکنند...وبا تمام وجودشان ارزو داشتند جوش های لعنتیش بروند خانه هایشان فکرکنم میانه ی خوبی نداشتند!

یک رشته ای میروند...بعضی میخواستند دکتر شوندو دیگری دندان پزشک و داروساز و بعضی دنبال کاری بودند که پول بیشتری داشته باشد تا لبخند روی صورتشان بزرگتر باشد

خیلی وقت است سوال علم بهتر یا ثروت؟

جواب دل هایشان ثروت ست

باید اول شکم هایمان سیر باشند تا بشود علم را دانست

و بعضی مهندس و بعضی وکیل و روان شناسی و دبیر

و بعد از کنکور شاید بشود و شاید نشود

در هر صورت شوهر کرده و مادر میشوند و درگیر زندگی و همین طور میگذرد و بعدش میمیریم !

و تمام!

آه خدای من ! دانش اموزان مملکتم گذر های عمرشان کپی یکدیگرست

و هیچ خبری از ارزو های عجیب و غریبشان نیست

هیچ!

و هیچ خبری از بازی و جیغ بچه ها در کوچه ها نیست

هیچ!

و هیچ خبری از یک جمع بدون کنایه و باعشق نیست!

و هیچ خبری از اسمان صاف خانه های قدیمی نیست!

اخرمیدانی دنیا پیشرفت کرده و پل های پشت سرش را هر لحظه خراب میکند

تا جایی که وقتی میچرخم فقط باید بدوم

و دست هایی را میبینم که روزی خبر پدر و مادر شدنشان عشق را از چشمانشان میباراند

و حالا تیشه بر این ریشه میزنند و ترافیک مغز هایشان راه سرخرگ را میبند!

ولی میدانی زیباترین گفت و گوی های عمرم با بچه های زیر 12 سال بود

انقدر با هیجان از اینده رنگیشان حرف میزندند و وقتی به دست هایم نگاه میکردم

قدرت هر کاری را میدیدم ...هرکاری!

ایده هایشان را در تبلت هایشان می نوشتند وبا ان دست هایی که نیرو صاعقه خدایان باستان پیشش کم میاورد

نقاشیشان میکردند یکی شان دوست داشت فضانورد شود و وقتی میپرسیدم سیاره ها را میشناسی ؟

یک لبخند عمیق زد و لیست کتاب هایی که خوانده بود رابرایم میگفت و سیاره ها را با ویژگی هایشان به ترتیب مثل یک توپ بازی برایم تعریف میکرد و منم از ارزو های عجیب و غریبم با او حرف میزدم

اولش تعجب میکرد پرسیدم به قیافه ام نمیخورد اینقدر ارزو داشته باشم؟

گفت چرا میخورد ولی مثل خواهر یا مادرم نیستی یعنی ارزو هایت رنگی ترند و ارزو هایی که تا به حال نشنیده ام

گفتم شاید ان ها هم داشتند ولی فراموش کرده اند

غمگین شدم ! عمیق!

لبخند زد و با او وارد دنیایی ارزو هایمان شدیم

از ارزو های دوستانش میگفت و سعی میکرد چیزی شبیه چهر ه ی ان ها را وارد ان دنیا کند چقدر از ته دل خندیدیم

چقدر ان دنیا دوست داشتنی بود وچقدر جاده اش دوستداشتنی تر!

دستانش را گرفتمو گفتم هیچ وقت هیچ وقت ارزو هایت و دنیایی ک ه باهم دیدیم را فراموش نکن

بهترین فضانورد دنیا!

و من چشم هایم را باز کردم

ساعت 17:00

#البوم x از   ed sheeran

#تصویر  از دیوار رنگی


۹۴/۱۱/۰۷
مبهم الملوک

نظرات  (۶)

اعتراف می‌کنم که 5 بار خوندم ولی نمی‌دونم چی باید بگم :/
پاسخ:
ممنونم که خوندی :-)    ممنونم که وقت گذاشتی
اشکال نداره
مجموعه ای  از تمام یک خواب من بود ترکیبی از خواب و واقعیت و دنیای افکارم
بعضی چیزا غصه داره...اینکه نمیتونی کاری کنی....من از روزی که دنیا به حرف میاد میترسم! غصه اش نابود میکنه ....میدونم!
کلا جای حرفی باقی نذاشتید

+من بهش میگم روبای واقعی...
پاسخ:
خیلی دردناکه!
اینکه شدیم ربات
اینکه شدیم یه فیلم
اینکه همه سکوت میکنن
اینکه ناخوداگاه سکوت می کنند
اینکه فردا رنگش مثل امروزه
اینکه قابل پیش بینی شدیم
همه نه!
ولی کم کم همه میشن !


ممنونم که خوندید
همین چند دقیقه تامل پاداش رویای واقعی من بود


میدانی زمین بیرحم نیست
ما نشستیم و یادش دادیم و گولش زدیم
میخواهد انتقامی حاصل کند....
پاسخ:
می دانم زمین به اندازه ی خودش که عمری به دلش مانده بود مقیاس محبت ادمیان شود!
مهربان بود
بد کردیم !
میدانی 
من. میترسم
 از ان روزی که زبان باز کند
بلعیدن که هیچ....اسید وجودش اشک خار را در می اورد ..من از همان اشک میترسم
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۴ آلبرت کبیر
خسته تر از اونیم که الان این پستو بخونم ولی واسه سلام و احوال پرسی اومدم :دی
پاسخ:
سلامت باشی البرت جوان  :-)
خوش اومدی  :-)
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۱ فاطمه (خودکار بیک)
نمیشه سرسری خوند این پستو.... :)))
#پیشرفت_خیلی_محسوس

پاسخ:
بلی ...دو نقطه دیییییییی
#حالا یه پیشرفت های نامحسوسی هم دارم میکنم
در حد ذوق مرگی یعنییییی
آخ چه عکسی!
پاسخ:
:)

به کاخ من خوش اومدین:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">