آرتاکوانا

آرتاکوانا

لپ قرمزی

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۱۳ ب.ظ
اومدم یه چیزی بگم و برم
این روزا وجود ادم هایی که نمیدونم واقعا چه جوری فکر میکنن و واقعا خواسته هاشون اینه که ادما دیگه رو بکوبونن?
اذیتم....اره اذیت شدم ....اره گریه کردم
و خوشحالم که چه خوبه که به هیچکسی اعتماد نکردم
این شده عادتمون ادمایی که که یکم موفق ترند رو بکوبونیم!
تو این اوضاع با خبر سفارت عربستان و اینا
فهمیدم مااااااشاالله بی فکرا نه اینکه کم بشن زیاد هم میشن هی
انگار دوران لات بازیه!
مثلا به دخترشون  چپ نگاه کردن
ریختن تو سفارت
اعتراض حق ادمه
ولی یه جوری نباشه که انگار احمقیم
نمیدونم از کجا  داریم به کجا میریم
هر چیزی یه راهی داره به خدا
بخون من که اشکم در اومد
👇👇👇👇👇👇
☺وقتی یک سالت بود مشغول شد به غذا دادن و شستنت.
😡و تو با گریه های طولانی   شب از او تشکر کردی.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی دو سالت بود مشغول شد به اموزش دادنت به راه رفتن
😡اما تو با فرار از ان هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
 ☺وقتی سه سالت بود مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن
😡و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی چهار سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری
😡و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی پنج سالت بود مشغول شد به پوشاندن بهترین لباساها برای عید
😡وتو با کثیف کردن لباسها از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی شش سالت بود مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه
😡وتو با جیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی که ده سالت بود مشغول شد به منتظر ماندنت برای برگشت از مدرسه تا تو را در اغوش بگیرد
😡و تو با زود رفتن به اتاقت از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی پانزده سالت بود مشغول شد به گریه کردن برای پیروز شدنت
😡وتو با خواستن هدیه بابت پیروزیت از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی بیست سالت بود مشغول شد به تمنای اینکه با اوبه خانه فامیل و اشنایان بروی
😡وتو بارفتن و نشستن پیش دوستانت از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی بیست و پنج سالت بود تو را در امور ازدواجت کمک کرد
😡و تو با دور شدن از او ونشستن کنار همسرت از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی که سی سالت بود مشغول شد به گفتن بعضی از نصیحتها به تو که درمورد کودکان است
😡و تو با گفتن این جمله که در کارهایمان دخالت نکن از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی سی و پنج سالت بود ،زنگ زد که تو را برای ناهار دعوت کند
😡و تو با گفتن این روزها مشغولم از او تشکر کردی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☺وقتی چهل سالت بود خبرت کرد که مریض است و نیاز دارد که از او مراقبت کنی
😡و تو با گفتن رنج و زحمت از والدین به فرزندان منتقل میشود از او تشکر کردی

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
😔و در روزی از روزها از این دنیا میرود و عشقش نسبت به تو هنوز در قلبش است  اگر مادرت هنوز کنارت  است او را رها مکن و محبتش را فراموش نکن وکاری کن که راضی باشد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
چون در تمام  زندگی فقط یک ❤مادر❤داری
و وقتی میمیردانگاه ملائکه میگویند که فوت شد ان کسی که به سبب ان به تو رحم میشد(اتقوا الله  فی الامهات)
این پیام برای هر انسانی که عزیز است برای مادرش😘
مادر❤ : اگر  گرسنه شدی رستوران  است
اگر مریض شدی بیمارستان است
اگرخوشحال شدی جشن است
اگر خوابیدی بیدارکننده است
اگر غائب شدی دعاگویت  است

ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی......
داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟
با انکه از او چیزی نمیخواهیم
انگار وطن است!! از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم
❤❤
خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن
تنگی قبر،اتش جهنم،و فتنه های قبر

امکان ندارد بخوانی وبه احترام مادر به  اشتراکش نگذاری ،ارزش زیادی داره ببینم رکورد share رو میشکنه🌺🌸

اینم عواقب با گوشی مامان پست گذاشتنه
خلاصه دیگه
انگاری بعضی ادما تو خونه هاشون در ندارن
من فکر سوز سرما ی زمستونم
دلم پر بود از همین ادمای بی فکر
اروم شدم
هر چیم ضعف هست تو ادمای این دور زمونه از ادبیاته شونه
اگه بدونه چجور حرف بزنه میفهمه چجور فکر کنه میفهمه چجور مثال بزنه
و ....
این پست صرفا جهت تخلیه هستنده
و هیچ جنبه ی دیگریی ندارد
لازم به ذکره که من یک عدد اعصاب پاچیده بودم
که الان اروم شده و اماده رفتن قطب هستش ...از بس خودشو پوشونده
لپ قرمزی هستم در حال حاضر
نیم ساعت بعد نوشت::متنه راجب مادر ..یهویی اومد میخواستم بخشی از متن رو پاک کنم دستم رفت رو متن ها کپی شده یهویی اومد منم دیگه پاکش نکردم...بی حکمت نیومده حتما..مامانم احتمالا میخواسته برای کسی بفرسته کپیش کرده بود
۹۴/۱۰/۱۴
مبهم الملوک

نظرات  (۶)

۱۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۵ آقای سر به هوا ...
حماقت این مردم تمومی نداره ...
مادر !
واژه ای که تکرار نمیشه ...
پاسخ:
کاش بفهمن ...کاش متوجه بشن که چجوری فکر کنن
مادرا که عزیز دلن!
خدا همشون رو حفظ کنه
#نظرتون رو نگفتید برای متنی که از پستتون نوشتم?
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۰ چشم به راهم ...
مادر که نباشد خاک بر سر زندگی ...
پاسخ:
هیچ کسی غم بی مادری رو نچشه
که سخت ترین عذابه
خدا همه ی مادر ا رو حفظ کنه
#به کاخ من خوش اومدین :-)
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۱ آوو کادو
عجب پست جامعی بود :-)
پاسخ:
این از اون وقت هاست که ادم دلش پره بعد یهو میترکه! !
واقعا عجب:-)
گریه کردی دختر؟؟
آره آره میفهمم
منم گریه کردم
بعد هم حس کردم حالم بهتره
به حدی که بشه باقی اشک هامو نگه دارم!
پاسخ:
اره ...اذیت شدم 
هنوزم ناراحتم یکم 
ولی میخوام اشتباهمو به فال نیک بگیرم..اینکه الان ناراحت شدم...منو صبورتر میکنه و پخته تر
خوشحالم که حالت بهتر شد. دوست !😊😍
اشک ها ناراحتی های بی زبانند !
فقط میبارند تا جمع نشوند...گند اب وجود ادم هارا بد بو میسازد!
#اون نظر رو گذاشتم..خوشگل جواب بدم

اعصاب پاجیده؟!:))
پاسخ:
اری 
اعصاب مثل یه بادکنکه ....بعد یهو منفجر میشه میپاچه به در و دیوار و سر و صورت ادما اون هم اعصابی میشن 
اعصاب کلا تو ادما رنگ هاش فرق میکنه هاااا مثلا مال من نوسانیه ..از یه رنگ پررنگ شروع میشه تا کم رنگش بعد دوباره پررنگ میشه 
( باید سر رنگش فکر کنم! ⊙⊙)
#راستی به کاخ من خوش اومدید :)
من اومده بودم آدرس جدیدمو بدم فقط، کاختون نهارم میدن؟ ما  نون پنیر گوجه با لواش سرو میکنیم فقطا:))
پاسخ:
مرسی بابت ادرس
اره کلا همه چیز میدن
ما یه همچین کاخ دارایی هستیم
از این شیمکو هااا..کلاخودمون رو در عرصه شیمک درخشاندیم  شدییىد!
اتفاقا من عاشق نون و پنیر و گوجه ام
ایکون مبهم دم در وبلاگت :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">