آرتاکوانا

آرتاکوانا

غمگینم.

مبهم الملوک
۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۲

نوعی عطر باعث حساسیت های عزا گرفته اش بود ، سرفه سرفه، عطسه عطسه دیگر فقط رهایی از عزا برایش مهم بود فرقی نداشت بینی باشد یا دهان ، کمتر از نیم وجب دوریشان.

پنجشنبه بود و بازار شلوغ و او میان کیف ها، و کفش هایی که تا مغز سر سوت میکشید و مانتو های خنک در عین خنکی سعی میکرد راهش را پیدا کند که

عطسه ،سرفه!!

و او می دوید و در سرش میگفت اخر حالا!! 

نمیدانست عطر متعلق به کیست ان هم این عطر که گهگداری در سال سراغش را می گرفت و او را عزا گرفته و پریشان می کرد 

گاهی خیالات برایمان رنگ واقعیت پیدا می کنند برای او که بالعکس بوده و گمانم چیز هایی زیادی ست که در مورد خودمان و اتفاق های میانمان باورش نمیشود یا شاید زیادی منطقی بوده..گاهی اتفاق های کوچک حاصل از روزمره ترین ساعت های عمر اتفاق هایی را میسازند که تمامی ابعادش را تحت شعاع قرار می دهد.

مبهم الملوک
۰۵ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۹ ۳ نظر

مبهم بد شانس در بدترین موقعیت ممکن  قرار داشت که یکهو از ان دسته مهمان های گوگولی که کلا در کارشان تماس قبل از حضور نیست ، سمت ما جلوس کرده و منی غرق در سرگیجه و بد خوابی های اخیر و خانه ای اندک شلخته را دیده در حالی لبخندی مضحک داشته ام .

از بحث مهمان حبیب خداست بگذریم ، به جان نوه های نداشته ام هیچ خبری ندارم که بخواهم پنهان کنم و عملا هیچ گونه نسبتی با اف بی ای ندارم، والاع

 نکته اخلاقی:در مقابله با فامیل کم حرف باشیم، کافیه  دوکلام حرف بزنی بعد یهو اون وسط یه چیزی میگی بعد طرف تا ته داستان رو در نیاره ول نمیکنه

مثل منه بدبخت که گفتم یه ماه پیش سه روز رفتم تهران :/

تبلت من هم فعلا جذابیتی برای دو فسقل مهمان نامبرده نداره ..یعنی هرچی بازی و عکس و اینا بود از دست تعداد اندک فسقل های روی مخ فامیل پاک کردم ، برای فسقل بزرگتره  من سالوادر نیستم انگاری جذابیت بیشتری داره که با هر قهقه ی ناناسش من ده متر میپرم  :/

#بعضی چیزها کاملا خانوادگی ان...چرا نمیفهمیم، یعنی یه بار دیگه اشاره کنه..هووووف 


مبهم الملوک
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳ ۸ نظر

دانلود

Jar of hearts _ christina perri


مبهم الملوک
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۸

حتما تاریخ رو فراموش کردن

وگرنه

# تولدمه ( عنوان تاریخ و زمان اصلی تولد بنده ست )

مبهم الملوک
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۰

دانلود

The reason_hoobastank

وقتی نامم را مبهم گذاشتم ، خود من بود که فریاد میزد، 

اگر روزی بتوانم این حجم از نمیدانم هایم از تمام بغض هایی که با گوش کردن یک اهنگ صدای بلند اذان گریه ی یک کودک  در جنگل قدم زدن  دیدن دوباره خاک های شش هایم و... دارم را ، برای خودم مُهر کنم و خودم را گیر بیاندازم شاید برایم  هوا ، هوای بهتری برای پریدن باشد.

# این اهنگ را تماما عاشقم:) 

مبهم الملوک
۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۸

الان که دقت میکنم 

تصورات من از شمشیر بازی یه چیز هشلفتى بود

و دارم به لایه های خشمیگن درونم پی میبرم یه چیزی تو مایه های زندگی برای بقا اصن 

^________^

مبهم الملوک
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۸

دیگر حتی نمی توانم برایت بنویسم 

چیزی در من جادو شده است  شاید گذری ازتو ،از سرخی گونه هایت که حتی از سیب سفید برفی  هم وسوسه کننده تر ست ،شاید برق چشمانت مرا گرفت! و نفسم را بند اورد اخر من در برابر تو عایقی ندارم 

شاید سایه بازی دستانت مرا درremخواب هایم با خیال تو جادو کرده باشد 

مانند کودکی هایم که هراسان میگفتم نمی توانم نفس بکشم!

نمی دانستم میشود از دهان هم نفس کشید

تو ندانسته ی تمام زندگی منی 

#عنوان از صائب تبریزی

مبهم الملوک
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۶ ۲ نظر
در دوران گیج طوری مهد کودک یک روز دختر خاله ی یک سال کوچکتر از بنده از جزیره به سمت ما عزیمت میکنند و چند روز بعد طی ابهاماتی برای من تصمیم بر این شد که دختر خاله جان  ،با من به  مهد کودک بیاید ، و  جریان ما با رسیدن به مهد شروع و ساعاتی بعد پایان میابد.
دختر خاله مذکور موهایی بس فرفری داشت و بس باهم کاسه کوزه میشکاندیم و بعد ها به شدت عجیب اندر غریب و جنگل زده ای باهم دعوا میکردم در سنینی که دوست بودیم و عملا در دنیای خودمان سیر می کردیم مثل همیشه خاله جان بنده در گذر تعطیلات به خانواده سر میزدنند ،یک روز تصمیم بر این شد که با من همراه مادرجان به مهد بیاید ،خواب الود راهی شدیم گویی که من هیس هیس طور راهی کلاس شدم و حضور مقنعه پف کرده ای با کاپشن صورتی رنگ کنار خودم حس کردم و از انجایی که صورتی مظلوم داشت پس از کسب نگرانی های بزرگتر بودن به لبخند زدن به دوستان دختر و پسر خود مشغول شدم در حالیکه منتظر خانم معلم بودیم بعد از گذشت زمان دیدم که بعله! همان پف کرده از اینور کلاس نام آن ور کلاس را می پرسد و یکی یکی قاپ دوستان مرا می دزد تا انجایی که من ماندم و دوست پسری (دوستی که پسر است) که داشتم کسی که جثه ای نحیف و قدی از من کوتاه تر داشت و پسرکی کم حرف بود و به خاطر دارم که روزی نوبت سرسره اش را به من داد ، من در حالی که به قصه گویی های دخترخاله ی عزیزم گوش میکردم که تلفظ درست جزیره یشان را مدام تکرار می کرد و به نوعی بر منبر رفته بود و با هر سر تکان دادنش به طرز بی نهایت بامزه ای موهای فرفری زیر مقنعه اش تکان می خورد و من در این حال چاره ای جز کولی بازی در اوردن نداشتم و انچنان زیر گریه زدم که مادرجان را به مهد کشاندم و در مقابل سوال های مکرر مادر و معلم و مدیر و ...سکوت می کردم ولی ان قیافه ی به ظاهر مظلوم پف کرده را مگر می شود فراموش کرد.
تا الان که 3یا4 ماه پیش ماجرا را برای مادرم تعریف کردم و او ساعت دو نصفه شب انچنان قهقه میزد که من باز خودم را همان دختر بچه ی مهد کودکی دیدم که می گفت :(( اگه میدیدیش تمام دوستام رو برد برا خودش :(
#این مدلی نوشتن هم جالبه ها :)
مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۳ ۵ نظر

با پیشنهاد خوب جناب هولدن و دعوت جناب اووکادو ،پیشنهاد های تابستونی مبهم رو شاهد هستید :)

فیلم:

1.ایستاده در غبار

2.مجموعه 3 قسمتی hunger games

3.سریال 3 فصلی sherlock holmes 

4.سینمایی Victor Frankenstein 

5.سینمایی beautiful mind

6.سینمایی The Imitation Game 

7.سینمایی brooklyn

8.سینمایی catch me if you can 

9.سینمایی joy

کتاب:

1.هوا را از من بگیر،خنده ات را نه! / پابلو نرودا

2. 1984 / جورج اورول

3.فراتر از بودن / کریستیان بوبن

4.بادبادک باز / خالد حسینی


موسیقی:

1. البوم شهر من بخند / گروه پالت

2. تک اهنگ تصنیف نانی جان

3.بی کلام Yanni

4.البوم کامران تفتی / عکس زمستونی تهران

5.البوم   ed sheeran / x

6. البوم 21 / adele

7.البوم one direction / made in the A.M 

8.البوم maroon5 / V


مستند:

1.مهاجران / قسمت های محسن دانشگر و مازیار رحمان زاده / پخش از 

شبکه ی یک سیما در دهه 80

2.اخرین روز های زمستان / شهید حسن باقری


سایت:

1.متمم  / محمد رضا شعبانعلی

2.TED 


کار:

1. چند نفری سینما رفتن

2.پیاده روی

3.شنا


سخنرانی:

1.شب قصه 1 / خانه توانگری/ علیرضا شیری  

2.شب قصه 2 /خانه توانگری /علیرضا شیری

3.Elizabeth Gilbert /Your elusive creative genius


خوردنی:

1.اب طالبی

2.عرقیجات گیاهی


ذهن:

1.سفر در زمان

2.رمزنگاری

مبهم الملوک
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۰ ۸ نظر