آرتاکوانا

آرتاکوانا

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

گاهی کافیه فقط بری توی گوگل و بنویسی "animals" :)

مبهم الملوک
۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۲

وقتی میفهمی که دیگر منی نباشم تا تورا براورده کنم 

آخر چرا با من چنین میکنی؟

چرا باعث تمام غم این روز هایم میشوی؟

چرا میگذاری تاریک باشی، سرد باشی به جای اینکه دست های مرا بگیری و مرا بغل کنی؟

مگر نباید خوب باشی مگر نباید جزئی از فکر های من باشی پس چرا عذاب میدهی 

چرا باعث لرزش دستانم میشوی؟ چرا میخواهم گاهی تو را خفه کنم و زیر همین پنجره دفنت کنم چرا مرا تا این مرز میکشانی؟ مگر تو از من نیستی مگر نباید بخواهم که تو را داشته باشم چرا لجبازی میکنی؟ چرا بهانه میاوری؟ چرا باید بنشینم با تو شبانه روز حرف بزنم تا بفهمی تا یاد بگیری نگو تو زاده اشتباه های منی که حال میخوای باعث موفقیتم شوی ولی با این رفتار هایت داری مرا دیوانه میکنی.میفهمی؟! 

Passenger_let her go

مبهم الملوک
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۹

خب از اونجا که خلاق جان یه چالش رنگی راه انداخته و منم خیلی از دیدن این همه میز کار متنوع ذوق کردم و تصمیم گرفتم شرکت کنم ،عکسی که در بالا میبینید عملا روی خوش قضیه ست کافیه  دو قدم بیان عقب تر شاهد اثار باقی مانده از طوفانی بس شدید  خواهید بود در حالی که هنوز کمد دیواری اتاق قفسه نداره و منم بسی تنبلانه هستم  و هر چیزی که استفاده می کنم همون جا پایین صندلی میزارمش و در پرتاب زباله به سمت سطل مورد نظر هم پیشرفت فوق العاده ای داشتم،نزدیک چراغ مطالعه دوتا چیز جذاب هستن یکی اووکادو و دیگری بلوط که اووکادو رو چند روز پیش خردیم و گذاشتم برسه که استفاده اش کنم و بلوط ها هم مهر ماه بود پدر جان برام اورد سبز بودن اونموقع و الان رسیدن و هی دارن تیره تر میشن ،با این اوصاف در اینده باید یه عکس از پنجره اتاق و مهمون جدید و صدا های عصرانه اینجا منتشر کنم.

#نمیفهمم چرا چک نمیکنم متنی رو که میخوام منتشر کنم :/

مبهم الملوک
۲۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۲ ۴ نظر
مبهم الملوک
۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۲

تهران شهر دوستداشتنی من نیست.

چطور عادت میکنیم؟! چطور اینقدر بد عادت میکنیم؟ چطور اینقدر زود همه چیز..همه چیز برایمان عادی خواهد شد  چیزی که شاید روزی حتی دیده هم نمیشد!

نشد من یه بار تو ترافیک بمونم و سردرد افتضاح نگیرم! ( مبهم پهن شده کف نماز خونه)

خانوما اینجا دارن هی باهم اشنا میشن ، هی برای هم دیگه ارزوی سفر بی خطر میکنن وهی گوله گوله باهم درمورد اب و هوا و اینا همدردی میکنن  و گلب میفرستندو از همه جذاب تر لهجه هاشونه :)

چیقده که جوراب ها خوبن ، 3تا گرفتم اصلا هر فصلی که میاد تنوعش مال جورابشه و کی میتونه از جورابای زمستونی بگذره؟ 

#بعلههه مثل اینکه تاخیرم داریم :|

مبهم الملوک
۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۶

 گاهی حتی خودتم نمیدونی چطور برات میگذره، زمان رو میگم،نمیفهمی خلسه برات از کدوم حرفت شروع شد و این تویی که تبدیل میشی به سکوت حسنی یوسف کنار پنجره و هر روز صورتی تر از دیروزت میشی و تنها شکننده برات همون صدای مداوم شروع صبح حتی صدای مرغ و خروس هایی که قراره طبیعی تر از هر علمی باشن است.


سرگیجه برایت تنها دورانی از غم هایی ست که زمین با تو میکند تنها اشکال در زمان بد نصب توست اگر نسخه ی جدید را راهی کنند شاید جواب بدهد!


دیگر حتی خواب هم نمیبینم....!  


چرا هرروز این منم که محو میشوم دیگر حتی دوستداشتنی هایم را مغزمسخره میکند ، میکند؟ یا من مسخره میکنم؟ نمیدانم این مرحله قرار ست چه تغییری در روح من ایجاد شود 

مبهم الملوک
۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۲

بهشت ، همان زیر افتاب خوابیدن ست ان هم لای سوز دورادور زمستان مانند یک ابریشم خودت را به دور خودت بپیچانی و هیچ عذابی بدتر از درز های این درزی ازل نیست که اگرقندیل تمام اتاقت را بگیرد در مقابل  نقطه درز او  گره گوری بیش نیست.

اگر ساعت های کش بیایند، زودتر خراب میشوند ؟ یعنی زودتر از انچه فکرش را بکنید یک  بلای اسمانی تلپ وارانه شیشه اتاقتان را خواهد شکست؟

گل گاو زبان ارامش بخش ست...یعنی این دویدن های گاو ست که برخلاف اشوب های رخت شورانه میجهد و ان ها را خنثی میکند و این نعره  های بی صدا اوست که زبانش را در میان صحرایی گم کرده است.

مبهم الملوک
۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۸ ۲ نظر

تو برایم ریتم خارجی ترین زبان دنیا بودی 

نمیفهمیدمت ولی شانه هایم را عقب و جلو میبرد

نمیفهمیدمت ولی تپش های قلبم را هر لحظه بیشتر و بیشتر میکرد

نمیفهمیدمت ولی این موهای من بودند که چپ و راست میشدند و این

هوای تو بود که میانشان میرقصید 

نمیفهمیدمت ولی این انگشتان من بودند که کیبورد را میگشت تا شاید بتواند کلمات تو را پیدا کند ولی...

تو نبودی......حرفهایت رمز بودند .......و من النی ندارم!!

تا برایم جنگ میان کلماتت و رقص های من را باز کند.

من جان نشی ندارم!!

تا اسکیزو برایم کاری کند شاید میان خواب و بیداری بفهمم که جایزه نوبل من تویی!!

من را میان جنگل پیدا کن....من رها شده بر سبزه زارم 

قلمم تنها هزاره ای از تکان موهایم ست....جان نشم را میان ریشه های درخت خوابم پیدا 

کن!

بگذار این گذشته باشد که از زبان من برایت حک میکند 

تو که خیالی برای بیرون امدن از بعد دومت نداری پس

پیدایم کن ! ;)

مبهم الملوک
۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۲:۴۸ ۵ نظر