با خیال دوست در یک پیراهن خوابیده ام
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ
دیگر حتی نمی توانم برایت بنویسم
چیزی در من جادو شده است شاید گذری ازتو ،از سرخی گونه هایت که حتی از سیب سفید برفی هم وسوسه کننده تر ست ،شاید برق چشمانت مرا گرفت! و نفسم را بند اورد اخر من در برابر تو عایقی ندارم
شاید سایه بازی دستانت مرا درremخواب هایم با خیال تو جادو کرده باشد
مانند کودکی هایم که هراسان میگفتم نمی توانم نفس بکشم!
نمی دانستم میشود از دهان هم نفس کشید
تو ندانسته ی تمام زندگی منی
#عنوان از صائب تبریزی
۹۵/۰۵/۱۹