چوب ها بر دمام ها می کوبدو دلم لحظه لحظه فشرده تر می شود..!!
جفت جفت سنج ها بر هم می کوبد و هیچ از دنیا نمی فهمم.......دسته ها یکی یکی از مردمک چشم هایم میگذرند و من عینکم را به چشمانم نمی زنم...بگذار تار باشد..!!
بگذار یادم نرود که چرا دلم سیه پوش ست
بگذار بفهمم که تنها قتل ظالمانه ی تو نباشد که جهان را بهم میریزد......بگذار انقدر بدبخت نباشم..که تنهامنتظر سالگرد غبار گذرت باشم..!!
بگذار هیچ وقت یادم نرود وجودم ..افکارم......هرچه مرا می گذرد..!!