انتظاری که نمیدانی میاید یا نه
که نمیدانی باز میتوانی دست هایش را بگیری
که نمیدانی باز میتوانی بغلش کنی و بگی دلم برات تنگ شده بود
که نمیدانی باز عزیزت را میبینی یا نه
که نمیدانند دیدن با نگاه کردن فرق دارد.....که نمیدانند نگاه هم میتوان به عکس نوار مشکی اش کرد....که نمیدانند دیدن یعنی ضربان قلبت از دیدن چشمانش از دیدن لبخندش از دوباره دیدنش بالا برود...که نمیدانند..وقتی برایت فقط جسمش را میاورند تمام جهان روی سرت فرو میریزد....که نمیدانند دیگر قدرت نگاه کردن هم نداری....که نمیدانند دوست داری تمام لحظه ها تمام ثانیه ها رو برگردونی....که نمیدانند دوست داری نباشی.....که نمیدانند....وقتی میگویی قلبم له شد یعنی چه؟...که نمیدانند عزیز دادن یعنی چه؟....که نمیدانی با این آوار و تن و سر شکسته ات چه کنی؟
که نمیدانی دستانت دگر از سرما چه کنند؟
که هی کاش میگویی که نمیدانی به که گله کنی؟
که نمیدانی انتظارت چه شد؟ که هنوز نفهمیدی امیدت را گم کرده ای؟
#نوشته خرمالو سیاه را که شباهنگ جان در پست خودش پیشنهاد داده بود رو خوندم ...و باز نوشتم....و باز از انتظار گفتم ...از چیزی که سخته...چند روز پیش مادر شهیدی رو دیدم 17 ساله بود ....جوون بود....رفت و هنوز دستای مادرش در انتظار بغل کردن پسرشه
باز تکرار.....الان خیلی ها منتظر دیدن عزیزاشونن...و خیلی ها از دیدن اسم عزیزاشون ....عزادارن....نمیدونم چی بگم....نمیتونم چیزی بگم....این از اونایی که جز یه بغض چیزی نداری...!!
از خدا میخوام کمکتون کنه.....از خدا میخوام شادی هاتون اونقدر زیاد بشن که غماتون کمرنگ تر....