آرتاکوانا

آرتاکوانا

یا من خیلی کجت شدم یا ساعت ها کجتی شده ان..!؟!

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ق.ظ

قرص رو زمان اشتباه خوردم.....!! با اختلاف یک ساعت و خورده ای

خوابم نمیومد...!!

اخرین نظری که جواب دادم مال مجید ت بود..!!

گفت هیچ وقت خواب نبین.....چون فرزندشو کشت...!!

منظور جمله دوم رو متوجه نشدم..!!

خوابیدم..!

خواب دیدم...!!

با دختری حرف زدم که رنگش پریده بود....با دختری که از خدا ناراحت بود یا از دنیا...دوستش از اون ادم هایی بود که چشماش هیچی رو نشون نمیداد...وقتی نگاش میکردم سردم میشد .....انگار هیچی نمیتونستم ازش بفهمم

دوستش که رنگش پریده بود رو نگار خطاب کردم ....دلگیر بود....بچه اش مرده بود..!!

از خواب پریدم..!!

هجوم درد رو  توی معده ام احساس کردم از پهلو ها میشد از اخرین دنده تا سر استخوان لگن ....انگار چاقو خورده باشم..!!

دردش زیاد بود..!!

به سختی رفتم پیش مامانم ...بیدارش کردم....اولش فکر کرد یه چیز ساده اس ..و یا دارم دستش میندازم...چه کنم که از بچگی شیرین زبون و فیلم بودم....خندیدم گفتم نه مادر من اخه حالا ایی موقع..؟؟.......مامان دارم میمیرم ....تا حالا اینقدر درد نکشیده بودم....بابام رو بیدار کرد... مامان.برام جوشنده دم کرد .....شک کردم که نکنه اپاندیسه ....از اناتومی جاش میخورد بهش...ولی فقط یه حدس بود....نمیتونستم حرکت کنم ...جوشنده رو خوردم....بابام مانتوم رو اورد پوشیدم با شال که بریم درمانگاه......چرا من اینجوری بودم .....وقتی میخواستم برم دکتر اونم وقتی که حالم بده....مثل حساسیت یا سرماخوردگی و یا مسمومیت...میخوام برم دردم قطع میشه....برای چند دیقه...دردم کمتر شده بود ولی هنوز درد داشتم ...رفتم....دکتر خواب الود اومد براش توضیح میدادم چشماش بسته بود ...برام نوشت ....ازمایش برای تشخیص گفت برید الان بدید تا یک ساعت دیگه اماده میشه....رفتیم بیمارستان برای ازمایش ...قسمت ازمایشگاه...در زدیم...خانومه اومد...بابام بهش گفت و دفترچه رو نشون داد...گفت ننوشته اورژانسی...باید برید نوبت بگیرید و این ازمایش فقط چهارشنبه ها 

 انجام میشه......بابام گفت خانوم حال دخترم خوب نیست...اونم قبول نکرد...به بابا گفتم حالم بهتر شده نمیخواد باهاش بحث کنی.....قابل تحمله دردش....توفکر بودم اگه یه نفر دیگه حالش بد بود چی ...اگه نمیتونست تحمل کنه چی..اگه همین دیر ازمایش گرفتنه باعث مرگش و یا صدمه غیر جبران بود چی؟......به سختی رفتیم دکتر ...تا بنویسه اورژانسی.......تا خانومه ازمایش گرفت....برگشتیم خونه....تا استراحت کنم....جوشنده حالمو بهتر کرده بود....دوباره مامان ازش برام دم کرد....بهتر شدم...جواب ازمایش رو بابا گرفت برد نشون دکتر داد....اپاندیس نبود خداروشکر.....داشت میزد به روده هام که جوشنده مامان  به دادش رسید....خوب شدم....از ساعت 9 صبح تا الان که دارم این پست رو مینویسم انگار هیچ اتفاقی برام نیفتاده ....انگار همش خواب  بود....چرا بعد از یه خواب عجیب باید اینجوری بشم؟

فکر کنم قبلا هم برای مسمومیت که دوسال پیش دچارش شدم قبلش خواب دیدم ..!! اونم یه خواب عجیب..!!

اخه من خوابام دنباله دارن...مثل یه فیلم.....ولی بعضی هاشون فیلم نیستن...هوا مه بود

یا من خیلی کجت شدم یا ساعت ها کجتی شده ان..؟!!

۹۴/۰۷/۰۸
مبهم الملوک

نظرات  (۶)

۰۸ مهر ۹۴ ، ۰۸:۰۷ مترسک ‌‌
این خوابایی که آدم موقع مریضی می‌بینه خیلی بدن :( یه بار خواب دیدم داعش حمله کرده و «الله اکبر» گویان از خواب پریدم، خونواده گفتن آروم باش، آروم باش! :))
پاسخ:
خیلی بدن خیلی..و فوقاالعاده عجیب...اخه هیچ ربطی به من نداشت ....وای  انشاالله  دیگه از این خوابا نبینین....خوابای شلوغ که پر ازسرو صدا ان خیلی ترسناکه.....ولی اونایی که معلوم نیست کجایی...عجیب و ترسناکه
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۳ فاطمه (خودکار بیک)
این پستت منو یاد بدترین شبای عمرم انداخت ! 
معده دردا و امپولا و هزار تا ناله و نفرین ...
پاسخ:
اره خیلی بد بود....هنوز نفهمیدم مشکل از کجا بود....اخه فقط یه قرص اهن ساده بود......خوابم خیلی عجیب بود برام
انشاالله دیگه هیچ وقت اون شبای بد برات اتفاق نیافته..  :)
خواب هایی که میبینم مثل یک تله تئاتره! :)
خوشحالم که بهتری!
پاسخ:
 انگار روی سن یه سالن شلوغ و تاریک ایستاده بودم....گنگ بود...و نمیدونم چه ربطی بهم داشت..!!
:):):):):):):)
۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۵ عرفـــــ ـــان
خب دکترِ از اول مینوشت اورژانسی :/
من خیلی دوست دارم خواب ببینم حتی کابوس باشه اصلا من فقط ببینم به هر نوعیش راضی ام :دی
ولی یا نمیبینم اگرم ببینم صبح که پا میشم هیچی ازش یادم نمیاد :|
پاسخ:
خواب بود دکتره.....اون خانومه هم به حال بد من اهمیت نمیداد ....بابام بهش گفت خانوم دکتر ننوشته ولی اورژانسیه......یعنی خواب نمیبینین؟؟...اره به مرور ادم یادش میره تا همون موقعی که از خواب بیدار میشم کامل یادمه...انشاالله خواب خوب ببینید  :)
۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۳ عرفـــــ ـــان
نه من کلا خواب نمیبینم :/
یه جایی خوندم آدمایی که خیلی گناه کارن اصلا خواب نمیبینن :|
پاسخ:
شاید خواب میبینین ولی فکر میکنید جزئی از واقعیت یا بیداری بوده
تا وقتی خودتون باور نکردین که گناهی رو اگاهانه انجام دادین حرف یا نوشته رو قبول نکنید این شما رو مجبور به باور میکنه ....باور به فکر یا کاری که شاید شما هیچ وقت انجام ندادید
۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۳ نگــ ❤ـار
نگار...!
پاسخ:
؟؟؟؟
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">