یا من خیلی کجت شدم یا ساعت ها کجتی شده ان..!؟!
قرص رو زمان اشتباه خوردم.....!! با اختلاف یک ساعت و خورده ای
خوابم نمیومد...!!
اخرین نظری که جواب دادم مال مجید ت بود..!!
گفت هیچ وقت خواب نبین.....چون فرزندشو کشت...!!
منظور جمله دوم رو متوجه نشدم..!!
خوابیدم..!
خواب دیدم...!!
با دختری حرف زدم که رنگش پریده بود....با دختری که از خدا ناراحت بود یا از دنیا...دوستش از اون ادم هایی بود که چشماش هیچی رو نشون نمیداد...وقتی نگاش میکردم سردم میشد .....انگار هیچی نمیتونستم ازش بفهمم
دوستش که رنگش پریده بود رو نگار خطاب کردم ....دلگیر بود....بچه اش مرده بود..!!
از خواب پریدم..!!
هجوم درد رو توی معده ام احساس کردم از پهلو ها میشد از اخرین دنده تا سر استخوان لگن ....انگار چاقو خورده باشم..!!
دردش زیاد بود..!!
به سختی رفتم پیش مامانم ...بیدارش کردم....اولش فکر کرد یه چیز ساده اس ..و یا دارم دستش میندازم...چه کنم که از بچگی شیرین زبون و فیلم بودم....خندیدم گفتم نه مادر من اخه حالا ایی موقع..؟؟.......مامان دارم میمیرم ....تا حالا اینقدر درد نکشیده بودم....بابام رو بیدار کرد... مامان.برام جوشنده دم کرد .....شک کردم که نکنه اپاندیسه ....از اناتومی جاش میخورد بهش...ولی فقط یه حدس بود....نمیتونستم حرکت کنم ...جوشنده رو خوردم....بابام مانتوم رو اورد پوشیدم با شال که بریم درمانگاه......چرا من اینجوری بودم .....وقتی میخواستم برم دکتر اونم وقتی که حالم بده....مثل حساسیت یا سرماخوردگی و یا مسمومیت...میخوام برم دردم قطع میشه....برای چند دیقه...دردم کمتر شده بود ولی هنوز درد داشتم ...رفتم....دکتر خواب الود اومد براش توضیح میدادم چشماش بسته بود ...برام نوشت ....ازمایش برای تشخیص گفت برید الان بدید تا یک ساعت دیگه اماده میشه....رفتیم بیمارستان برای ازمایش ...قسمت ازمایشگاه...در زدیم...خانومه اومد...بابام بهش گفت و دفترچه رو نشون داد...گفت ننوشته اورژانسی...باید برید نوبت بگیرید و این ازمایش فقط چهارشنبه ها
انجام میشه......بابام گفت خانوم حال دخترم خوب نیست...اونم قبول نکرد...به بابا گفتم حالم بهتر شده نمیخواد باهاش بحث کنی.....قابل تحمله دردش....توفکر بودم اگه یه نفر دیگه حالش بد بود چی ...اگه نمیتونست تحمل کنه چی..اگه همین دیر ازمایش گرفتنه باعث مرگش و یا صدمه غیر جبران بود چی؟......به سختی رفتیم دکتر ...تا بنویسه اورژانسی.......تا خانومه ازمایش گرفت....برگشتیم خونه....تا استراحت کنم....جوشنده حالمو بهتر کرده بود....دوباره مامان ازش برام دم کرد....بهتر شدم...جواب ازمایش رو بابا گرفت برد نشون دکتر داد....اپاندیس نبود خداروشکر.....داشت میزد به روده هام که جوشنده مامان به دادش رسید....خوب شدم....از ساعت 9 صبح تا الان که دارم این پست رو مینویسم انگار هیچ اتفاقی برام نیفتاده ....انگار همش خواب بود....چرا بعد از یه خواب عجیب باید اینجوری بشم؟
فکر کنم قبلا هم برای مسمومیت که دوسال پیش دچارش شدم قبلش خواب دیدم ..!! اونم یه خواب عجیب..!!
یا من خیلی کجت شدم یا ساعت ها کجتی شده ان..؟!!