گاهی قانون ها رو باید عوض کرد....گاهی باید بخونی تا زندگی برقصه...گاهی باید دست زندگی رو بگیری ...: )
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ
بر بام شهرت نشسته ام......حرفی نمیزنم....حضور اتفاقیت را در گوش هایم میشنوم.....گوش هایم حضورت را روحی میدانند....چون باد.....گذر...نبود....و نیست هیچ.......شاید هیچ وقت نبودی....شاید خوابت را میدیدم......و مجبور به باور میشدم........باوری اجباری...هیچ وقت نقش چهره ات را ندیده ام........ولی تو بودی...همیشه...همه جا....عاشقانه برایت مینویسم ...همانگونه که تو عاشقانه دستانم را رها نکرده ای
من حقیرانه عاشقانه مینویسم......نفس هایت را نفس میکشم ایزدم
#متن رو همون موقع که رفتم نوک کوه نوشتم....!! بعدها چارتار اومد دنبالش :)
۹۴/۰۷/۰۶