همیشه به شروع ها علاقه داشته ام..شروع هرچیز....اغازهرچیز...یافتن امید هرچیز ست....پاییز گاهی شروع هرچیزی می شود ان هم ناخوشی استخوان ها ونوک بینی هاست...رفع دلتنگی رنگ ها....ایجاد دلتنگی ادم ها ازپارک ها
سرما شروع خواب...خوابی گرم در اثر سوزی دردناک..آنان که به خوابی گرم فرو میروند....خیالشان..امیدشان به کردگاری ست..که برعادت هایشان عشق نهاده ست...من بنده ی هیچم..گاه شرمنده ام...گاه شادم.....گاه زبانم قاصر می شود از سپاس به ایزدم
ای پروردگار هستی.....من مخلوق تو....ازخاک هستم...گناهانم به شمار نیاکانم زیاد ست...و تو دستانم را هیچ وقت رها نکرده ای..امید را در دلم نابود نساخته ای
من به رحمتت به تمام تاریکی شب ایمان دارم...که روشنی همیشه در راه ست
از عقلم از قلبم تباهی را عبور نخواهم داد..جایی که تو هستی...تباهی جایی ندارد....من تا نفس در ریه هایم آن هم به لطف تو جاری ست...شرمنده تو وسپاسگزار تو هستم
نفست در چهارکاخ میگذرد و مخلوقات نفست را نفس می کشند..حال نفس پاییزی تورا نفس می کشم...ریه هایم را با نفس تو پر خواهم کرد...و شب ها با امید چشمانم را خواهم بست....عشق به همه چیز را از تو اموخته ام و فراموش نخواهم کرد...روزی چشمانم را بر هوای تو خواهم بست ودرمکعبی از هوای تاریک تو خواهم آرامید....وباز امید خواهم داشت چرا که روحم را تسخیر کرده ای ...هرگاه نشانی از تو خواستم کافی ست خودم را بنگرم تو خودت را دمیده ای در مخلوقاتت
آیا این چیزی والاتر از عشق ست؟؟......سپاس ایزدم به خاطر تمام این زندگانی که دارم...به خاطر پدر مادری که اگر لایق باشم جانم را فدایشان میکنم.....سپاس ایزدم به خاطر قدرتی که به من داده ای برای زندگی و تلاش .....سپاس ایزدم ....سپاس.....سپاس...
تا عمر دارم از سپاس به تو اجتناب نخواهم کرد
آری هر فصل صدای توست......صدای نفس هایت.....نفس هایت پاییزی شده ایزدم.....!