آرتاکوانا

آرتاکوانا

همانا صدای دری امد و شور و نشاطی :)

سلام مامان!

سلااااام.میری لباسا رو از روی بند بیاری?باد خیلی شدیده

باش میرم الان

بلند شدم و وقتی هیچ صدایی جز صدای تکون خوردن های درخت ها نبود پاورچین پاورچین رفتم توی حیاط باد خوشحال بود قاه قاه میخندید چشمم افتاد به درختی که قامتش از اون ور در فلزی حیاط مشخص بود بلرزون میزد انگار براش نی انبون میزدن کیف میکرد اومدم یکی یکی گیره ها رو باز میکردم و لباس ها رو مینداختم روی دست چپم رسیدم به جورابا. خندم گرفت از جیغ جیغای ظهری خواهرم وقتی لباسای توی لباسشویی رو دید.. انیشتین درونم میگه هر چند وقت یکبار باید کیفیت زندگیت رو بسنجی مثلا باید جورابا رو بندازی توی لباس شویی ببینی ایا کیفیت با دست شستنت رو داره یا نه و اینکه بالاخره یکی باید برای این زبون بسته های تکنولوزی قدیمی تنوع ایجاد کنه ;-)

یه پیراهن ابی با گل های بزرگ بود برش داشتم.استینش نم داشت هنوز اگرم بزارم بمونه ممکنه بارون بزنه بدتر خیس بشه انداختمش روی شونه ام خب یاد زمانی افتادم که پشت کولر گازیمون میخورد به حیاط و من تابستونا کیفیت گرمایی که ایجاد میشد رو با قرار گرفتن در فاصله های متفاوت برای خشک کردن موهام میسنجیدم

یه حوضچه فسقلی کنج حیاط بود گمونم پی زندگی بودم بارون زده بوده و خبر نداشتم و به این واقعیت پی بردم که جارو برقی هم باید بتونه اب ریخته شده رو به جوی بازگردونه

لباس ها هم تموم شدن و یه چشمک و بوسی ام فرستادم به هوای بیرون و پریدم توی خونه لباس های نم دار رو جلوی بخاری نوری پهن کردم و بقیه رو گذاشتم  سر جاشون :)

 بعدنوشت1:به منظور جلوگیری اتهامات وارده به اینجانب باید به عرض برسانم که "من لباسامو زودتر انداخته بودم تو ماشین و هار هار هار خبیثانه =)  " و بدانید که پیام اخلاقی این بخش تقدیم میشود به "چشماتو وا کن خواهرم"

بعد نوشت 2:گوشی پست گذارنده این پست حرف هفتمی کلمه ی *تکنولوزی* رو نداره گفتم که بگویم :)

۹۵/۱۰/۰۵
مبهم الملوک