پیدایم کن!
تو برایم ریتم خارجی ترین زبان دنیا بودی
نمیفهمیدمت ولی شانه هایم را عقب و جلو میبرد
نمیفهمیدمت ولی تپش های قلبم را هر لحظه بیشتر و بیشتر میکرد
نمیفهمیدمت ولی این موهای من بودند که چپ و راست میشدند و این
هوای تو بود که میانشان میرقصید
نمیفهمیدمت ولی این انگشتان من بودند که کیبورد را میگشت تا شاید بتواند کلمات تو را پیدا کند ولی...
تو نبودی......حرفهایت رمز بودند .......و من النی ندارم!!
تا برایم جنگ میان کلماتت و رقص های من را باز کند.
من جان نشی ندارم!!
تا اسکیزو برایم کاری کند شاید میان خواب و بیداری بفهمم که جایزه نوبل من تویی!!
من را میان جنگل پیدا کن....من رها شده بر سبزه زارم
قلمم تنها هزاره ای از تکان موهایم ست....جان نشم را میان ریشه های درخت خوابم پیدا
کن!
بگذار این گذشته باشد که از زبان من برایت حک میکند
تو که خیالی برای بیرون امدن از بعد دومت نداری پس
پیدایم کن ! ;)
چه خوب و دوس داشتنی بود...