لباس سرخابیش را خودم با روبان طوسی میدوزم.
حال این روزای من خوبه اگه بدم باشه اونقدر گنجشک توی درختای اینجا هست که کلی حالمو عوض کنند، ظهرها نور افتاب اتاقمو روشن میکنه و عصر ها پنجره اتاق رو باز می کنم تا بهتر صدای جیک جیکشون رو بشنوم و وقتی هوا تاریک میشه میبیندمش و هی دور خودم میچرخم درحالی که دور و برم کتاب و لباس و کارتن پر کرده و هنوز کمد دیواریم قفسه نداره و من هنوز شلوغم،این روزا دارم دنبال زمان میدوم که باهام راه بیاد ، اره !شب ها زمان بدجور استرس به جونم میندازه و حس می کنم یه خانوم خونه دار داره توی من رشد می کنه و هر روز اروم تر از دیروز و پر احساس تر میشه دیگه حتی حرف های خودشم نداره و فقط میخواد همه چیز اروم بره جلو و منم همینو میخوام پاییز ،خانوم خونه دار منو بیدار کرده و هر روز تکرار ابی تری از دیروز رو براش رقم میزنه و من بی کلام تر از هرروزم میشم و تنها یک بار خوابی دیدم که انگار خانوم خونه دارم باهاش بیدار شده خواب یه اقای مرموز خوابی که برخلاف تمام تفکرات و برنامه های اینده ام برایم نقش میبست و من دیگه حتی از بستن کولر اونم زیر پتوی کلفتم هیچ غری نزدم و باز پنجره اتاق رو باز کردم.