با صدا زندگی میکنیم ولی....امان از تمرکز عدسی ؛)
گاهی دلیلی برای خیال نیست ولی چیزی که می گویم هم خیال نیست
نمی دانم شاید مرد باشد یا شاید زن نمی دانم حتی چطور باید توصیفش کرد ولی بار ها صدایش را شنیدم بار ها حتی او را لمس کردم او را بو کردم یک نامی باید داشته باشد به ظاهر فردی که همیشه هست و برایم میان خواب ها نت می نویسد و مرا وادار می کند که فکر نکنم مثل همین الان که گمان نمی کنم از نوشتن درباره ی خودش خوشش بیاید چون مانند پتروسی شده که مانع از چکیدن قطره های اب شده باشد به غیرش کاری ندارم که شاید خرابی بار اورد و یا شاید سرسبزی،تا به حال نگفتم ولی وقتی با عمو و پدرم برای دیدن دومین برف زندگی ام به شهری برفی در عید می رفتیم وقتی خم شده بودم وبه گمانم می خواستم چای درست کنم صدایش را شنیدم اولین بار نبود ولی توی سرم تکرار می شد نه مانند دفعه های قبل همه ی ادم ها که صدا های توی سرشان را می شنوند که صدای خودشان هست این صدای من نبود برایم اشنا بود ولی نمی دانم که بود مرا عصبانی می کرد و من می ترسیدم چون مدام تکرار می کرد تکرار می کرد و نمی دانستم که باید چطور او را متوقف کنم از ان زمان تا به حال دیگر صدایش را نشنیدم شایدم هم شنیدم ولی به خاطر ندارم شاید لا به لای خواب هایی که میانش مرا بیدار می کنند و من می گویم باید ادامه خوابم را ببینم و باز می خوابم.
#و شاید توصیف گم شده