برای هیچ (3)
پیاده رو ها دیگر تو را قبول نمیکنند
عطرت دیگر جایی ندارد
میدانی! بهار ست
تا شقایق هست
عطرت زندگی نخواهد داشت
باران را یاد داری
از همان ها که در لحظه
انقدر جیغ می کشند که ردپایت را پاک میکنند
از همان باران های بهاری خواب هایت
میدانی! بهار ست
زاینده رود را بستند
دیگر جایی برای اشک هایت هم نیست تا حل شوند
بروند تا راه سخن برایت صاف شود
میان این تعطیلات
قیری نیست
تا برایت تنها
خودم
جاده های دلت را اسفالت کنم
تا چشم هایت بتوانند تک تک
مسافر ها را برایم بفرستند
از کجای این شهر میروی
این پل خراب نخواهد شد
این ستاره ها نمیمیرند
میدانستی..مگر نه؟
ساده ترین ها
زودتر پاک خواهند شد
تو همان اتفاق نیافتده ای
کتاب هایی
همان هایی که به لب میرسانند جان را
همان که اخر ....نمی افتادند
ولی تو شکستی
مثل قطرات اشک.....تکیه گاه را قبول کردی
تکیه گاه نااشنا
تو همان شناگری هستی
که موج رفتن را خوب بلدی
تلاطم عشق دیگر توست
#ساعت 3:31 3 فروردین