می خواهم برای خودم عیدی بخرم..!!
عید !
یک واژه ی ملس
جمع شدن هایمان دوستداشتنی ست
خنده هایمان شیرین ست
ولی این دقیقه ها گول زدن را خوب بلدند
به ظاهر از صفری
قلب سفید ست
ولی کم کم می فهمی اینکه صفر باشی برای زرنگترین کلاس اخم همراه دارد
فارغ ازاینکه درکش نمی کند
این شور و ذوق را دوست دارم
این قدم اخری از پل 94
در میان شلوغی مردم میتواند خیلی خوب باشد
ولی وقتی صدای یا علی و یا ابالفضل زنی میان چادرش را میشنوم
دوست دارم نباشم
محو بشوم
گم بشوم
می توانم بفهمم چقدر می تواند برایش سخت باشد
چقدر تلخ
تمام ان شور برایم میان اب بطری دستم حل میشود و من
بطری را در کیفم می گذارم
میگویم....یعنی اینقدر غرق خودمان شده ایم
می دانی نمیتوانم بیایم از شادی کودک های درونم بنویسم
چون خودم خنثی ام
مثل یک تنه
شاید بگویی تکرار هرسال همین ست
هر مناسبت هر روز افرادی را از شب پیش نشانه گرفته
برای دیدن
عید را برای غرور ...برای یک سال زندگی کردن خودت نه ..تاثیرت بر حول این گردو ی اتمسفری...برای پلی که تا فردا ویران خواهد شد
و هیچ را برگشتی نخواهی داشت
یک غم شادی ....از وقتی پا گذاشتیم در این گردو
کم کم عادت کردیم
فارغ از دانا بودن انسان
او سریع تر از هرچیزی عادت می کند
خیلی زود
شاید بگوی اگر عادت نکنیم میمیریم
از مردن دیگران
راستش را بگویم من از مردن دیگران وحشت دارم
گمانم مرا نابود خواهد کرد
چون نمیخواهم بهش عادت کنم
نمیخواهم به گرمای تابستان عادت کنم
یا به حرکت مورچه ها
یا هوای ابری
به هیچ چیز نمیخواهم عادت کنم
چون فراموش می کنم
می دانم این هم مانند تمامی چیز هایی ست که به نام قانون طبیعت از فکر و باور هایمان میگذرد
میخواهم امسال خودم برای خودم عیدی بخرم
کمی کتاب خواندن ....کمی کتاب خوب خواندن
کمی محبت کردن
کمی پیاده روی
کمی بستنی
کمی شعر و دل نوشته
کمی هوای ارامش
کمی اینکه بدانم نه برای خودم بلکه برای همان حول گردویی مفید بودم
و کمی اینکه بدانم برای چه باید باشم
برای اینکه این دست ها
می توانند منظومه را بهم بریزند
پس چرا اینقدر همه یمان میگذرانیم
گمانم می دانیم ولی دیوار بودن ترجیح بهتری ست ...نه ؟!
#متن بالا بدون استفاده از عقل ست
فقط نوشته شده....تا از یاد نرود
دل اشوب دم عید