درباره ی اووکادو
اگر چه دوست دارم تعریفم کنند
میایم و حس ها را معجون می کنم!
معجون اووکادو
از رد پای سفید برف گذشتم و غم مارپیچ در کلمات حس ترکیدن کیسه های هوایی شش هایم را داشت
گمانم غم های یک مرد
مثل حباب های هوایی باشند که هرگز در یخ حل نمی شوند !!
می توان برای کلمات راه ساخت و دو چرخ ویرگول و من
که در انبوه کلمات از خاک درامده یک درخت!
نه!!
هزاران درخت می گذشتم چشم هایم را می بستم و با دهلیزهایم فرمان را می گرفتم و پرواز می کردم
حس روی اب ماندن
یک حس خلا بدون درک
گوش هایم را از اب پر می کند و ریشه های فرو رفته ی درخت را می بینم
ریشه رگ هایش در جانم میان مقعر های خونم می رقصند
پروازم اوج بیشتری می گیرد!
ابر هایی با هاله هایی از سبزی و ابی مرور خاطرات
این جا باران معنی ندارد
اینجا باران احساس از هواپیمای رفته بر برگ برگ درختان می نشیند از ریشه می گذرد!
کلماتی که از منتهی الیه موهای قهوه ایش با دستانی از خورشید که از برگ می گذرند!
خورشید
نمی تواند مرور برگ های سوراخ شده را از بین ببرد
خورشید جان به ریشه می دهد و با نوای التیامش
ساقه های چوبی درخت را قطور و قطور و قطورتر می کند!
در جنگل راه می افتم
برگ ها با باد برایم از گرامافون خاک می خواندند و زمزمه می کردم
شاید تیره گمان شود
ولی تیره نیست!!
انبوه از حسم که باشی گرسنگی راه جاذبه ی کفش ها را برای سوی غذا رفتن بیشتر می کند
از زیر انداز های ماهان گرفته تا امدن ابی به چشم هایش (همان ابی)
گمان نمی کردم غذا های ریشه درخت به امروزی این دنیا لذیذ باشند
ولی می شد لبخند برگ ها و نسیم خنک را در جریان عمر درخت در اوند های چوبی عمقش دید و حس کرد!!
خاطرات مرور می شدند در جای جای سرکه و از فرنگ اورده شده!
از گذر اب زیر پل می نویسد بر برگ های دلش و پوستک های تنه ی قطورش ثبت می کنند
رقص نسیم زاینده رود را
از یادم گذشت
میان این همه عشق کلمات
یک لیوان چای عجب به جانم می چسبد
سمت رودخانه رفتم و پاهایم را میان قطبی های جان گذاشتم و تلالو نور را میان انگشتانم می دیدم و باد با تکان برگ های درخت و صدای اب برایم کتاب میخواند
از دولت ابادی و خاموشی چراغ ها و بزرگی گتسبی
با انگشتان پایم با سنگ بازی می کردم
حک شده حس میکردم
از سومین حس خواندم
تو همان ابی نگاهت بودی
که مرا در خودت حل کردی ولی تو تبخیر شدی و من تنها ماندم
و نیست مجالی برای میعان
و همان ابی دستانت مرا در اقیانوس دلت گم کرد
سرگشته تر از من هم مگر بود!
# گذر از جنگل
گذر از راه راه ی
ریشه ی یک درخت
این جنگل حس شده
و زمان گذرنده در میان اعترافات یک درخت ست
قلم تان مستدام و از پشت پلک هایتان لبخند عشق خورشید شروع راه باشد
راه سبز
برای ریشه هایتان