آرتاکوانا

آرتاکوانا

درباره ی اووکادو

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۴ ب.ظ
در تعریف ادم ها از کلام انچنان خوب نیستم
اگر چه دوست دارم تعریفم کنند
میایم و حس ها را معجون می کنم!
معجون اووکادو
از رد پای سفید برف گذشتم و غم مارپیچ در کلمات حس ترکیدن کیسه های هوایی شش هایم را داشت
گمانم غم های یک مرد

مثل حباب های هوایی باشند که هرگز در یخ حل نمی شوند !!

می توان برای کلمات راه ساخت و دو چرخ ویرگول و من

که در انبوه کلمات از خاک درامده یک درخت!

نه!!

هزاران درخت می گذشتم چشم هایم را می بستم و با دهلیزهایم فرمان را می گرفتم و پرواز می کردم

حس روی اب ماندن

یک حس خلا بدون درک

گوش هایم را از اب پر می کند و ریشه های فرو رفته ی درخت را می بینم

دستانم را نگاه می کنم

ریشه رگ هایش در جانم میان مقعر های خونم می رقصند

پروازم اوج بیشتری می گیرد!

ابر هایی با هاله هایی از سبزی و ابی مرور خاطرات

این جا باران معنی ندارد

اینجا باران احساس از هواپیمای رفته بر برگ برگ درختان می نشیند از ریشه می گذرد!

کلماتی که از منتهی الیه موهای قهوه ایش با دستانی از خورشید که از برگ می گذرند!

خورشید

نمی تواند مرور برگ های سوراخ شده را  از بین ببرد

خورشید جان به ریشه می دهد و با نوای التیامش

ساقه های چوبی درخت را قطور و قطور و قطورتر می کند!

در جنگل راه می افتم

برگ ها با باد برایم از گرامافون خاک می خواندند و زمزمه می کردم

شاید تیره گمان شود

ولی تیره نیست!!

انبوه از حسم که باشی گرسنگی راه جاذبه ی کفش ها را برای سوی غذا رفتن بیشتر می کند

از زیر انداز های ماهان گرفته تا امدن ابی به چشم هایش (همان ابی)

گمان نمی کردم غذا های ریشه درخت به امروزی این دنیا لذیذ باشند

ولی می شد لبخند برگ ها و نسیم خنک را در جریان عمر درخت در اوند های چوبی عمقش دید و حس کرد!!

خاطرات مرور می شدند در جای جای سرکه و از فرنگ اورده شده!

از گذر اب زیر پل می نویسد بر برگ های دلش و پوستک های تنه ی قطورش ثبت می کنند

رقص نسیم زاینده رود را

از یادم گذشت

میان این همه عشق کلمات

یک لیوان چای عجب به جانم می چسبد

سمت رودخانه رفتم و پاهایم را میان قطبی های جان گذاشتم و تلالو نور را میان انگشتانم می دیدم و باد با تکان برگ های درخت و صدای اب برایم کتاب میخواند

از دولت ابادی و خاموشی چراغ ها و بزرگی گتسبی

با انگشتان پایم با سنگ بازی می کردم

حک شده حس میکردم

از سومین حس خواندم

تو همان ابی نگاهت بودی

که مرا در خودت حل کردی ولی تو تبخیر شدی و من تنها ماندم

 و نیست مجالی برای میعان

و همان ابی دستانت مرا در اقیانوس دلت گم کرد

سرگشته تر از من هم مگر بود!

# گذر از جنگل

گذر از راه راه ی

ریشه ی یک درخت

این جنگل حس شده

و زمان گذرنده در میان اعترافات یک درخت ست

قلم تان مستدام و از پشت پلک هایتان لبخند عشق خورشید شروع راه باشد

راه سبز

برای ریشه هایتان


                                                    




۹۴/۱۱/۲۹
مبهم الملوک

نظرات  (۱۰)

مبهم جان ترکوندی، عالی بود ^_^ والا من خجالت کشیدم بابت پست خودم... [آیکن خجالت]
پاسخ:
واای ممنونم
خودم نگران بودم که خوب در اومده باشه
 من نمیتونم مثل تو راحت و صمیمی و صادقانه بنویسم این خیلی خوبه
که راحت مینویسی
دونقطه دییییییی( ایکون بشکن)
«نمی‌تونم» یعنی چی؟ دِهَع!
قلم به این خوبی داری، چرا این قدر اعتماد به نفست ضعیفه؟ [آیکن اخم]
به افتخارش، دست دست دست! :D
پاسخ:
نه عاقا اعتماد به نفس را دارایم
ولی خب نمیتونم
یعنی حسم رو نمیتونم خوب منتقل کنم
بهتره بگم
میتونم ولی راه بهتر و دوستداشتنی تری برای خودم ساختم
که میشه یه پل بین حس من و فکر خواننده های گل
کا بی زحمت اون تنبک و نی انبون رو بیار
هر چند آبودانی نیستم اما تنبک و نی‌انبون دم دست دارم وولک، آآآماشااالا :))
پاسخ:
هرچند من نیز ابودانی نیستم
ولی در شنگول بودن پایه هستیم (ی با  فتحه)
بزن کا بزن
از این لبخند گنده هااااااااااا
کلللللل

هوم
ریشه هایش...
به ریشه هایش فکر میکنم
و غمگین میشوم!

غم انگیز ترین جای یک درخت است
پاسخ:
راستش اینگونه تعبیر نمی کنم
ریشه درخت
تمام جان اوست
و تمام دارایی اش
تمام دلخوشی هایش را انجا ذخیره می کند


آخ چقدر دلنشین و عالی بود....
پاسخ:
خوشحالم که دوست داشتید 
کلی روزهای خوب برای شما 
:):)
واقعا از صمیم قلبم متشکرم برای این هدیه ی فوق العاده :-))))
پاسخ:
خواهش میکنم :):):)
کلی خوشحال شدم که دوست داشتید
من جنگل خودتون رو بیان کردم
قلم شما فوق العاده ست که این متن فوق العاده شد:)

#با اجازه من برم به ادامه بعبعی شمردنم برسم
و از ساعت فرشته طور بودنی خارج گشته و مثل یک ادم بخوابم 
شب عالی متعالی دوست جنگلی :)
شب شما به خیر و خوشی :-)
پاسخ:
:):):):):):):)
خیلی خیلی عالی.. فوق‌العاده نوشتین :)
قلمتون خیلی خوبه واقعا :)
به جناب آووکادو حسودیم شد :))
پاسخ:
واقعا ممنونم ....شما خیلی محبت دارید :):):):):)
برای شما هم بعدا مینویسم میفرستم ;)
کلی خوش اومدید:)
حسودیمان شد!!!!!! 
پاسخ:
وای که الان اواتارت تو ذهنم اینقده باحال شده که نگو....نقاشیم خوب نیست وگرنه میکشیدمش میفرستادم 
حسودی چی خواهر؟  :)

۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۵ آقای سر به هوا ...
منم باید همچین چالشی راه بندازم :دی
پاسخ:
راه بندازید :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">