آرتاکوانا

آرتاکوانا

الهام گرفته از تیله های ابی حوض

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ
                                                            
                               منبع الهام پست *صد گام به عقب.! * 
                                   blue-marble-ball.blog.ir
     

تق و تقِ معروفِ کفش هایت حالا خفه خون گرفته...

   کسی نمی داند می آیی بی سر و صدا یا که نمی آیی دیگر! پله هایی که طی میشود.

   تمام پله ها را تار موهایی پوشانده که حنایی اند.

   اسمم را که پله ها بلد شدند....اسمت را. نام های بیهوده در سرنوشتمان را.

   که نمیدانیم باید با آن چه کار کنیم؟

   که نگرانی این تارهای حنایی تا کجای پله ها میرود! آخرش چه؟ شاید حسادت نجاتمان دهد! ویلن به دست پله پله را (مو حنایی) بنوازی و به سمت من بیایی.

   درست در میانی ترین نقطه ی سالن، در آخرین طبقه.

   یک ملاقات پیش بینی شده و ساز و آرشه ات که از انتهایی ترین نقطه ی انگشتانت آویزان شده...

   منی که میخندم و آبی های قیرگونه ام از انتهایی ترین نقطه ی موهایم روی زمین می چکد...می خندم.

   می گویم: درست است که ساز ها ماژوخیسم دارند اما اینطور دست نگیر اش.

   میخندی و از گوشه ی چشمت از همان قیرآبی های من می چکد!

   باز به زبان می آیم که: آمدم روزِ نحسی را پاک کنم. قسم به سیلی ای که به تو زدم؛ این همان چاره ای ست که شب ها هزار بار فکرش را کردم...!

   بعد حواست را و دو سال از زندگی مان را می بلعم!

   بعد هم میشوم آن مو حناییِ بی خبر از دنیا...و تو هم به سوگِ عشقِ مرده  ات می نشینی...!  




از مار پیچ های مغزم تا دهلیز های قلبم:

  1. می دیدم ! خود مرده ام را می دیدم
    چطور عاشقم شدی؟
    من!
    فریاد درون خاک بودم!
    تو گریه های بی امان دلت!
    من گذشته ی راه بودم!
    تو گمشده ی بیابان!
    شاد باشم یا غمگین!
    من از این حس بی خیالی بیزارم!
    تو خودت هستی یا عذابت!
    من دوخته به چشم هایت!
    اشک هایت واقعی اندیا نه!
    نمی توانم حسشان کنم!
    تو دلت دوتاست؟
    یکی برای من و دیگری برای خودت!
    گریه هایت را پای چه بزارم!

  1. بر گردم هیچ چیز عوض نخواهد شد!
    تو همانی  که بودی  ولی من شاید دیگر خودم نباشم!
    نمی توانم برگردم!
    آه هنوز خونم را کف اشپز خانه  پاک نکرده ای؟
  2. میخوای نشان دهی یا عذاب دهی؟
    من بی خانمان شدم؟!
    راندی یا هنوز جای دارم؟
    نمی دانم اشک هایت را پای چه بگذارم؟
     من از این حس بی خیالی بیزارم!

۹۴/۱۱/۱۸
مبهم الملوک

نظرات  (۷)

تو خودت هستی یا چشم هایت؟!
پاسخ:
در دنیای سرشار از عدد
بی عدد بودن حکم طلا را دارد
رو راست باشم
اینجا مرز چشم ها با وجود ها یکی نیست
دیگر آرشی هم نیست
مرز بسازد و عشق بریزد
ولی من 
هنوز حرف ها را دور میریزم
و چشم ها را حل میکنم 
واقعیت
معجون جاودانه بشریت بود
ولی امان از این بشر !
بدون حل کردن ها
چشم های 
کودکانی ست که بی بهانه برای خودشان حرف میزنند
بدون انکه بفهمیم
به این میگویند 
جاودانگی !

قیر میچکه ؟!!!! 

چطو شد اخرش ؟!!!!! 

میگماااااااااااا ...

نمیخوای این کد نظراتو برداری ما راحت باشیم؟!!! :) 

پاسخ:
از همان قیر های ابی لابه لای موهایش
لابه لای فکر هایش
لا به لای نگاهش
شاید اگر از قلم بخواهی.....انچه از فکرش میگذشته و نوشته را بهتر و زیباتر توضیح خواهد داد :)
از لنزی مینویسد که اینجا و میان این ادم ها امکانش نیست 
یک لنزی که خارج از چارچوب روزمرگی هاست 

#برداشتم :)
راحت باش 
حق همین بود
مرگ حق عشق مردی بود که دو دهلیز و اما یک بطن داشت!

راستش خیلی لذت بردم
درست ورای صد گام را نوشتی ملوک جان من!

ممنونم که پشت صفحه های نوشته هایم را هم میبینی و میخوانی و میفهمی!


پاسخ:
گمانم نمی دانست
نمی دانست
که چشم هایت الکتریسیته تپش های قلبش بودند
گمانم نمی دانست و نمی فهمید!
گمانم با چشم های باز میخوابید
گمان میزنم 
چرا که این  بعد مه الود من ست 
چرا که برای باور  چیزهایی که درک را  در خود حل نمیکنند
باید گمان زد 
باور کامل بعضی چیز ها قدرت میخواهد
هیچ کس قدرتمند نیست!
ولی تو 
میان تلاطم های کلماتت
قدرت دستانت را به رخ میکشی
و این فوق العاده ست 
یک تلاطم ارام !
گمانم پارادوکس ها بتوانند توصیفت کنند
گمانم 
:)

#راستش از اینکه هستی لذت میبرم :)
عزیز دل ملوک این صفحه  ها از دل اند از کف اقیانوس نگاهت اند از حنایی موهایت اند 
مثل صفحه های مشکی اند که من صداییشان را از دهان گرامافون میشنوم 
این درک مرا خوشحال و مغرور میکند
این درک افتخار ست 
:)  :)  :)
اینکه میفهمم 
گویند عاشقان دیوانه اند
من از عاقلان بودم
که دیوانه ام کرد
زیبا و عالی بود
پاسخ:
می دانی  عاشقان  دیگر مرزی ندارند
دیگر مرزی برای دوست داشتن ندارند
عاقلان این را  ضعف میدانند
اگر چه دنیا برپایه ی ضعف چرخیده
ضعفی که روزمرگی هایمان را پر کرده 
گمانم ان عاقلان عاشقانی هستند که خود را از این  دایره دور ساختند 
به هزار و یک دلیل گفته و گفته نشده 
گمانم 
انان فقط دومیو باز های خوبی هستند که 
ریخته شدن را دوست دارند 
گمانم انان دست های نامرئی خود را گچ میزنند!
#ممنونم :)
ببخشید که یکم دیر جواب دادم 
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۷ عرفـــــ ـــان
من از این متنا که چیزی نمیفهمم فکنم به خاطر اینه که مطالعم کمه ! :/
ولی عکسو دوس داشتم :)
پاسخ:
نمیدونم 
شاید چون تلقین می کنید 
و شاید چون من خیلی مبهم میگم 
بستگی داره شما به چی علاقه دارید..منم خیلی مطالعه نمیکنم اگر وقتی پیدا کنم چرا  ....ولی بیشتر ترجیح میدم از هر چیزی ...هرچیزی!...یه معجون درست کنم :).....خیلی حال خوبی داره
شما صمیمیت و یک رویی داره نوشته هاتون و این خیلی قشنگه
امیدوارم زود زود روزای قشنگ بهتون سلام کنن....از همین الان:)

پاسخ کامنت ها فوق العاده است :-)
پاسخ:
ممنونم :)
راستش برای خودمم خیلی مهمه ....به خاطر همین یکم دیر جواب میدم معمولا 
۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۹ جلبک خاتون
به یاد بچگی ها...
اسمتو دیده بودم ولی یادم رفت اصلا بیام پیشت و تازه پیدات کردم....
بیا بخلممممم...

بام دوس میشی؟   :)
پاسخ:
سلام سلام جلبک خاتون گللل
چه خوشحال شدم اومدی دختر
بعله که دوست میشم 
اصن از همون اول شکلات دستم بودااا گرفتم سمتت و گفتم باهام دوست میشی؟
تااااالاپ
پریدم بغلت  :)
کلیییی خوش اومدی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">