یک ایست در برهه ای از زمان که بین دو فیلم مردد باشم!کنترل دست من نبود!
راه میرفتم و بیشتر گم میشدم در خلایی که مسبب ایجادش کمک چندانی نمیکرد راه خلاص شدنش بیشتر!
شادم و این شادی از جمع شدن خانواده م نشئت میگیرد و حباب خلاء ام را رنگی تر میکرد
شده بودم بازی دختر بچه ای (دوست دارم بگم یه فسقل ناز نازی ) که چشم هایش را میدوخت به طولانی ترین عمر حباب هایی که خالقشان خودش بود!
تورخدا نمیر ...نمیر!
پلوپ!! زمین خیلی دل رحم نیست یاشاید بود! و با تمام قانون هایی که قدم به قدم دنیایمان را پر کرده ایم هر روز این ما هستیم که طناب را دور گردنش انداخته ایم می کشیم !
انقدر در گردباد گذر های خودمان چرخانده ایم که راهی چون سرگیجه نخواهد داشت
ما عاقل تر میشویم ولی میدانی مثل کتابی ست که فقط روخوانی شده...با بی رحمی تمام و بدون توجه به تمام عشق نویسنده مثل یک نور روی محور دایره شکل قدم میزند ان هم با چشمان بسته!
هیچ چیز قابلیت نفوذ در ما را ندارد
انگاه حرف هایمان را در جملات بعدی نقض میکنیم و wow!!
ما چقدر با تمدن و واقع بینانه هستیم و چقدر خوب ست که می دانیم در فلان کشور مشکل مردمش چیست یا مثل یه کبک سرمان در برف چون دریل میچرخایم در عجبیم که چرا فرقی بین سفیدی چشم راست و چشم چپ نیست و نمیفهمم سرمایی را که کره ی چشم ها را قرمز و قرمز تر میکند!
سهراب از دلش فریاد میزد
چشم ها را باید شست!
این دل را باید شست!
در عین ارامش عمیقی که میان کلماتش غلت میزنند
خیلی جدی ست خیلی!
دلم گرفت و مثل یه غبار عظیم و سنگین به روی سرخرگ هایم میخندید
وقتی پرسیدم و وقتی فهمیدم
12ساله 14ساله 15 ساله 18ساله 20 ساله 23 ساله 25 ساله 27ساله 30ساله
در عین حال زیر 12 سال
12به بعد تا اخر عمرشان را میدانستند
درس میخوانند ....بزرگ میشوند...خوشگل تر میشوند...ابرو هایشان را بر میدارند...و صورت هایشان را سفید ترمیکنند...وبا تمام وجودشان ارزو داشتند جوش های لعنتیش بروند خانه هایشان فکرکنم میانه ی خوبی نداشتند!
یک رشته ای میروند...بعضی میخواستند دکتر شوندو دیگری دندان پزشک و داروساز و بعضی دنبال کاری بودند که پول بیشتری داشته باشد تا لبخند روی صورتشان بزرگتر باشد
خیلی وقت است سوال علم بهتر یا ثروت؟
جواب دل هایشان ثروت ست
باید اول شکم هایمان سیر باشند تا بشود علم را دانست
و بعضی مهندس و بعضی وکیل و روان شناسی و دبیر
و بعد از کنکور شاید بشود و شاید نشود
در هر صورت شوهر کرده و مادر میشوند و درگیر زندگی و همین طور میگذرد و بعدش میمیریم !
و تمام!
آه خدای من ! دانش اموزان مملکتم گذر های عمرشان کپی یکدیگرست
و هیچ خبری از ارزو های عجیب و غریبشان نیست
هیچ!
و هیچ خبری از بازی و جیغ بچه ها در کوچه ها نیست
هیچ!
و هیچ خبری از یک جمع بدون کنایه و باعشق نیست!
و هیچ خبری از اسمان صاف خانه های قدیمی نیست!
اخرمیدانی دنیا پیشرفت کرده و پل های پشت سرش را هر لحظه خراب میکند
تا جایی که وقتی میچرخم فقط باید بدوم
و دست هایی را میبینم که روزی خبر پدر و مادر شدنشان عشق را از چشمانشان میباراند
و حالا تیشه بر این ریشه میزنند و ترافیک مغز هایشان راه سرخرگ را میبند!
ولی میدانی زیباترین گفت و گوی های عمرم با بچه های زیر 12 سال بود
انقدر با هیجان از اینده رنگیشان حرف میزندند و وقتی به دست هایم نگاه میکردم
قدرت هر کاری را میدیدم ...هرکاری!
ایده هایشان را در تبلت هایشان می نوشتند وبا ان دست هایی که نیرو صاعقه خدایان باستان پیشش کم میاورد
نقاشیشان میکردند یکی شان دوست داشت فضانورد شود و وقتی میپرسیدم سیاره ها را میشناسی ؟
یک لبخند عمیق زد و لیست کتاب هایی که خوانده بود رابرایم میگفت و سیاره ها را با ویژگی هایشان به ترتیب مثل یک توپ بازی برایم تعریف میکرد و منم از ارزو های عجیب و غریبم با او حرف میزدم
اولش تعجب میکرد پرسیدم به قیافه ام نمیخورد اینقدر ارزو داشته باشم؟
گفت چرا میخورد ولی مثل خواهر یا مادرم نیستی یعنی ارزو هایت رنگی ترند و ارزو هایی که تا به حال نشنیده ام
گفتم شاید ان ها هم داشتند ولی فراموش کرده اند
غمگین شدم ! عمیق!
لبخند زد و با او وارد دنیایی ارزو هایمان شدیم
از ارزو های دوستانش میگفت و سعی میکرد چیزی شبیه چهر ه ی ان ها را وارد ان دنیا کند چقدر از ته دل خندیدیم
چقدر ان دنیا دوست داشتنی بود وچقدر جاده اش دوستداشتنی تر!
دستانش را گرفتمو گفتم هیچ وقت هیچ وقت ارزو هایت و دنیایی ک ه باهم دیدیم را فراموش نکن
بهترین فضانورد دنیا!
و من چشم هایم را باز کردم
ساعت 17:00
#البوم x از ed sheeran
#تصویر از دیوار رنگی