دقیقه ای در تاکسی
جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۴ ب.ظ
در تاکسی نشسته بودم !
باران با تمام دق و دلیش می بارید
انقدر که هر قطره باران گوش هایم را پر میکرد
گاهی هم به صورتم می خورد
از شیشه ی باز شده ای بخار نگرفته ی دید
تا انتهای جاده
چارتار در گوش هایم
شبیه تلخ ارزو هایم را تکرار میکرد
باران میبارد
همه ارام تر میروند
ارام تر میایند
ارام تر میخندند
ارام تر میگویند
ارام تر میخوابند
زیبا تر میخوابند
#خوشبختی یعنی وجودی
که در چشمانم نگاه کند و بگوید
ناراحتی های گذشته ات را پاک خواهم کرد
کم رنگ خواهم کرد
تو فقط پیشم بمان!
واین صدای رعد و برق چشم هایش باشد
که مرا تکان میدهد!
۹۴/۱۰/۱۸