فسقل دایی
بی حوصلگی بدست!
بدتر از دود
بدتر از غم
بدتر از محدود شدن
بدتر از دور شدن
معلوم نیست خودتی یا کس دگر
معلوم نیست فکر میکنی یا سکوت
معلوم نیست دل داری یا سنگ
معلوم نیست خوابی یا بیدار
دل اگر شاد شوی
به خنده های پریاست
خوابی زیر خروار های گرما
دست کوچکش و حرف هایی که کوچکتر از آنم که درک کنم
و رقص های ساده حتی با صدای صوت های مختلف
مرا وادار به خندیدن می کند
مرا وادار به رقصیدن میکند
مرا وادار به دیووانگی میکند
اخر وجود 70سانتیت و اینهمه عشق؟
گول زدن هایت نه ما برای تو!
میخندیدی و دست میزدی
ما میخندیدیم و این دفتر من بود که برداشته میشد
یا بغض کردن هایت که تا خواسته ات براورده شود انگار تو ادم دودقیقه قبل نبودی لبخند صورتت را پر میکند
من از این وجود های کوچک و از این لبخند های کوچک و از اینهمه امید های یکدفعه ای و از این عشق های بی دلیل
ته دلم ذوق میکند
#من و فسقل دایی