از گذر مارپیچ های مغزم و دهیز های قلبم تا قلم روس مندلیف!!1
کامنت نیمه سیب سقراطی منو یاد این انداخت (نمیدونم کی خوندم و نمیدونم حتی توی چه وبلاگی بود )
همه یه داستانی دارن
همه یه چیزایی دارن که برای خودشون عادی و برای بقیه عجیبه
همه راز هایی دارن که برای خودشون رازه برای بقیه خزعبلات
همه برای خودشون راه دارن که شاید برای بقیه بیراهه باشه
همه برای خودشون یه عطر دارن که شاید برای بقیه مثل بقیه عطر ها باشه
همه یه جوریی نگاه میکنن که شاید برای بقیه فقط یه نگاه ساده باشه
میخوام از دختری براتون بنویسم مثل تمام دخترا
مثل تمام مردم......فقط برای خودشه...و برای دیگران عادی
تلور!!...شهرش پره از ادم هایی که دنیای ادم های دیگه رو میسازه
پر از ادم هایی که اونقدر هرکدومشون عجیب بودن که ذهن اسمون رو به خودش مشغول میکرد...بوی قهوه اسمون شهر رو کافه کرده بود
از زیر پاها شعر مثل اب رد میشد....میدونی همه مثل هم نبودن
نمیدونم چرا این ادما نمیخوان این سردی رو از چشماشون بردارن
نمیدونم چرا هرروز یه چیز جدیده
تلور همیشه سر به زیر بود ....همیشه شعر میخوند
کلر کلافه ش کرده بود.....دوست داشت دنیا اتاقی باشد که ارام در ان بنشیند و خودش را ببیند و شعر بخواند....حوصله نگاه های هیچ کس را نداشت....موهای قهوه ای روشنش زیر نور خورشید افتاب پرست گونه رنگ عوض میکردند..! نمیگویم عجیب
میگویم زیبا....ساده....پر از عشق
چیزی که ادم های دنیایش نداشتند.!
بهترین شاعران را داشتند ..ولی جز صدای پای 79 پروتو هایشان
چیزی به گوش نمیرسید...گفته بودم شب هایشان دوگونه ست؟
نیمه ای روز و نیمی دیگر شب
راسیتش از این اسمان خوشم امده بود
داشتم از تلور میگفتم ..دخترکی بود ساده زیبا..!
تفریحش گشتن زیر ریشه های بود....میرفت و میرفت
میگفت بگذار گاهی کرم خاکی شوم...کور کورانه میروم...تا دنیای بی روحم را سر به زیر تر باشم ...در لاک خودم...اخر اگراینجا اشتباه بری... سنگ ها محاصرت کنن و بهتر از اینه که اونا محاصرت کنن.
از نظرشون تلورتخس ترین و احمق ترین دختر بود
چرا که دنیایش رنگی بود..!
وقتی میگویم دنیای رنگی یاد رنگ ها روی پرده سفید ...the giverمیافتم
خیلی چیزا از بین نمیرن فقط جاهای هم دیگه رو میگیرن
حسودن نه؟!
تلور، تنها بود بهترین راه بود براش از اینکه از حرف های بی سرو ته بقیه خلاص بشه از اینکه فقط پیاده بره مز دونیمه و خودشو نصف کنه
یکی گریه میکنه و اون یکی سکوت..... یه نفر!!
یکی اذار و اون یکی کانون اول
یکی جای برای چشمانش نیست و دیگری مژه هایش برق میزنند
یکی مه واون یکی شکوفه بارون.......ادامه دادن فکر میخواد و سفر به شهر مغزی