آرتاکوانا

آرتاکوانا

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

حال هایی هستند که فقط یک بار تجربه می شوند 
و من این روز ها مدام خودم را حس میکنم
تمام خودم را
شناور بر اب رودخانه ای حاصل 
سوختن برف های بر اوج
و هر موج بر فرق سرم
تمام مرا دوباره جان می دهد
و لرز دوباره ی تنم
موج را روانه ی اب یخ می کند
و شاخه های درخت
تکان پاهایم را می دهد
و خون را روان رگ هایم می کند
و از درد دندان هایم گویی به هم میخورند که
صیقل را سوار بر اسب به پرتگاه فرستاده اند
چشم هایم از اب های کوری که گه گاه او را
قرمز و قرمز قرمز تر می کند
کافه خانه ای را راه انداخته اند
و مردمکشان که عصب درد را برایشان تکرار میکند
بزرگ و بزرگ و بزرگتر می شوند
و خورشید بیشتری را می بلعند
خورشید قهوه ای که در تونل های یک سر
هر روز زنده و مرده می شوند
بلعیدن ماه که حکایت دیگری ست
من همان در بیابان سردرگردانم
بیا 
بیا
مرا فریاد بزن
بگو تا بفهمم
از یخبندان رها شده ام
بگو
نکند 
تو همان چشم های بی حرکت ماهی های زیبا ترسناکی بودی
که زل میزدند
و میدویدن....!
همان ها که سیاهی برایشان زندگی بود!
نمی خواهم باور کنم
که سیاهی را باور داشتم
داشتم؟
بیا اتش به جانم بزن
نور
روشن میکند!
#عنوان از مولانا

مبهم الملوک
۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۲ ۳ نظر