آرتاکوانا

آرتاکوانا

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دکتری دارد؟ چرا اخر؟ وقتی کسی با ما حرف میزند یا درد و دل میکند و ما هیچ کاری از دستمان برنمی آید از پاهایمان هم همینطور نمی دانم از چه و با چه بر می آید؟ وقتی اشک را می بینم این قطره اب نمک که مثل تمام اب نمک های دنیا ست همان اب نمک هایی که قرقره میکنیم و همان هایی که در غذاهایمان میریزیم و یا هر اب نمک مزخرف دیگری

آن موقع هیچ هیچ هیچ کاری نیست که از من براید!انه ازدست و نه پا و نه سرو موها و ناخن

و من فندقی ساده میشوم که وقتی نگاهش کنی همانست و بخندی همانست و نه مثل پسته ای ساده که میخندی .. میخندد....اب نمک ریزان اجرا میکنی ..میخندد

همیشه دلدار دهنده خوبی نبوده ام....خودمان این چنین اندیشه میکنیم 

ان هم هنگامی که مقابل فردی نشسته ای که هی عملیات اب ریزان را انجام میدهد و( من چقدر بدم می اید از این اب نمک )

قلب من هم همان هنگام به 7قسمت مساوی تقسیم میشود و بعد سرخ میشود و گلوله روغن تپل به اینور و انور شلیک می کند 

نمی دانم آیا کار کودکان غم ساز درونم است؟

اخر این همه غم را از کجا می اورند که مدام می سازند وبه دستگاه های من میفرستند؟؟؟

منبع شان را کشف کردم......... میییییییپوکونم!!!!

ومن هنوز احساس می کنم در مقابل ان ادم ها......فندقی بیش نیستم..!

#فندق و پسته رو ادم ها تصور کنید و رفتارهاشون و دو چهره بودنشون

#از اینکه نمیتونم جلوی اون اب نمک هارو بگیرم و کاری از دستم برنمیاد متنفرم

#کودکان غم ساز...از اونجایی که من چندتا کوک درون دارم یه سری 24 ساعته 

بالای سر دیگ غم هستند مثل همه کودک های درون غم ساز دیگر دنیا

#و اینکه من میگویم خودمان باشیم فندقی ساده

نه از ان پسته هایی شاید جدی ترین  فاز های شما برایش شوخی بیش نباشد

#و اینکه افراد عزیزی که پست های منو میخونن......چون منظور منو بهتر متوجه بشید دوبار بخونید......چون من معمولا اشتباه ها و زشتی های ادم هاودنیارو غیر مستقیم میگم .....شخصیتمه......خیلی رک نیستم......چون از ناراحتی دیگران از خودم بدم میاد.......ولی اگه جایی به شخصیتم و شعورم و طرز فکرم و ..... توهین بشه مستقیم یا غیر مستقیم.....سکوت کردن واقعا احمقانه ست  ( فاز غیرتی ست )

#شاااااااااد باشید:)

مبهم الملوک
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹ ۲ نظر
*
تمام عمرم را فدای مادرم می کنم
زندگی اموخت به من
نشانم داد دنیای این ادم ها را
شاید هیچ کس به اندازه مادرم دنیایم را نشناسد.....حتی خودم
گاهی دوست دارم بنشینم و فقط نگاهش کنم
می خندد و من ذوق می کنم
ولی ان خط های کنار چشمانش
به فکرم می اندازد.........که کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم


خودم را نمی شناسم.....دنیایی دارم ....مبهم!!


مبهم الملوک
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۳ ۴ نظر

زندگیم پر ست از باور هایی که شاید برای هیچ کس مهم نباشد....خب طبیعی ست. باور من با تو ....فرق دارد پس چطور اینقدر با اطمینان می گوییم درکت می کنم   اخر مگر میشود؟ باور من...عقاید من...چیز هایی که برای من مهم هستند ...شاید هیچ وقت برای تو مهم نباشند

من شاید تا ساعت ها بنشینم در ابرک افکار بچه هایی..که فرشته اند

من شاید دلم بخواهد زیر باران بنشینم

شاید دلم بخواهد با لیوان چای گرم فقط زل بزنم به گذر ها

دیوانگی نیست

گاهی باید تمام کنی بحثی را که شاید هیچ سودی ندارد

و طرف صحبت از جنس ان هایی باشد که فقط دوست دارند بگویند  حرفی برای گفتن دارند..ان هم با باوری هیچ..

اری من دیوانه ام!!!

دیوانه تمام لحظه هایی که بی دلیل خوشحالم

دیوانه تمام دلخوشی هایم

میدانی   دیوانه صرفا دیوانه نیست!!

دیوانگی یعنی چیزی را برای خود نگه داشتن

من می خواهم تک تک لحظه های زندگیم را

تک تک دلخوشی هایم را و تصویر تک تک انهایی که می پرستمشان را در کاخ افکارم تثبیت کنم

چیز زیادی ست؟؟؟

من فقط میخواهم خودم باشم........خالص........


مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر

بلی ...وقتی شروع روزت با صدای انریکه اهنگ بالیلانودش باشه که به قول بابام جیران جیران میخونه

بعد حین اینکه هی از این پهلو به اون پهلو میشی تا زنگو قطع کنی.....بوووووم  یکی از گوشی های هنذفریت میخوره صاف وسط پیشونیت .......تا بالاخره زنگو قطع میکنی     ساعت 7:30 صبح 

بماند که ساعت گذاری های اینجانب از 7 شروع میشه 5 دیقه 5 دیقه تا 7:45   یعنی کسی در شعاع 3 متری من هم بخوانه   دیوونه میشه   :دی

خلاصه  میره تا طرفا 12 که میخوام سیب زمینی ها رو سرخ کنم برای ناهار به کل من همه غذاهام یه گوشه ش سیب زمینی سرخ کرده هست  بعد در حینی که میخوام نسوزه یه گوله روغنی تپل میخوره وسط پیشونیم  !! پیفولاااااا یه 3__4 تا لاغر هم شلیک کردن 

میره تا 20دیقه بعد که میرم سراغ مرغ ها ....اونجا هم یه 2تا از اون تپلاشاااااااا  بادی بیلدرن رو میگم 

خلاصه الان که دارم ناهار میخورم ......تلافی میکنم :):):):)   پیشونیم رو پوکوندن

والا من که موندم توش .......تاشب پیشونی داشته باشیم.....صلواااات

مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۵ ۲ نظر
بعضی اهنگ ها رو هر چقدرم گوش کنی خسته نمیشی
اهنگ ها بسته به اینکه اولین بار تو چه موقعیتی گوشش دادی ...یادت میمونن ...و هر موقع گوشش میدی انگار مرور میکنی لحظه های رو که گذشته
یا موقع پیاده روی اهنگ یکی از هزار ماشین بوده
مثلا گل افتابگردون گروه سون مال دوران بچگی من بود....هنوزم عاشق این اهنگم نمیدونم اسمش دقیق همینه یا نه ...ولی وقتی به بچگیم فک میکنم این اهنگ حتما تو ذهنم میچرخه و میچرخه....
ولی گل افتاب گردون تو متن اهنگ هست
این اهنگ برام یاداور جشن تولد من خواهرمه چون دوتامون مرداد به دنیا اومدیم
نمیدونم چی شد...که باهم گرفتیم ...تک تک لحظه هاشو یادم میاد.....تک تک مهمونا.....کیک مون رو که مامانم پخته بود....خیلیم بهم چسبید   :دی
بیشتر اهنگ ها  اینجوری تو ذهنم ثبت میشن......حتی بعضی ادم ها با دیدنشون ملودی یه اهنگ اشنا نا خوداگاه تو ذهنم پخش میشه
بعضی اوقات فکر میکنم اگه تو مغز منم یه شهر بود.....خیلی جالب میشد.........یه شهر مبهم...خیابوناش سنگ فرشن....اونم با رنگ های مختلف....شاید اسم هر خیابون و میدونش ..یه حس ادم باشه.....و متناسب با اون حس طراحی شده باشه....مثلا شادی....خشم...تنهایی.....اون حسایی که بی دلیل خوشحالی مثل اینه که شادی زیر پوستته......احساساتی......اروم بودن....
شاید نمیشه اسمشو حس گذاشت .....بهتره بگم رفتارهایی که از خودت نشون میدی در روزمرگی های عمرت ....در تمام لحظه هایی که زمینی هستی
مثلا یه رفتار هایی که ناشی از عصبانیته میدونش تیره رنگه ..اگرم کسی اونجا ساکن باشه.بعد از یه مدت جابه جا میشه میره به جاهایی که دیگه تنها نباشه......اخه اون تنهایی رو فهمیده....منظورم از تنها ..تنهای تنهاست..فقط خودشو خداش...همش به خاطر اینه که منطق خونش کم شده.....دل خیلیا رو با فریاد و خشمش شکونده و رفته............

دوست دارم ......مرکز شهرم  دایره ای شکل باشه و متصل به تمامی رفتار های ناشی از احساسات و مهم ترینش......منطق باشه
بنظرم...منطق و منطقی بودن چیزیه که همه جا جواب میده و مخالف صددرصد لجبازیه

بیاید خوب زندگی کنیم.......امیدوارم همیشه سلول هایی که خوشی های بی دلیل رو تولید میکنند ... فعال باشن
در مورد شهرمم بیشتر مینویسم.......     :دی

راستی این اهنگ هم ..منو یاد کویر و سکوتش....و غروب زیباش میندازه
هوا هم خیلی خنک بود .......دوتا شیشه های جلو پایین بودن
منو پدر عزیز بودیم ......من صدا اهنگ رو تا اخر زیاد کرده بودم....( کیف میده ) 


                      ......میرقصیدن موهایم در دست باد.......
                  .....چشم هایم را میبستم و به هیچ فکر میکردم......
                   .....ناخواگاه ست لبخند های بی دلیل من........


                                   *  می رقصد زندگی *
                        

مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۳ نظر

گاهی در محبت ها هم شک می کنم 

در خیالم دروغی بیش نیستند 

شاید برای فایده ای که من هیچ وقت متوجه نمی شوم 

دیگر محبت هایشان هم دروغی ست 

نیاز به اثبات دارم.........اگر حرف هام نادرست ست



#اهم اهم خواهر من ! برادر من!

من نگام بیرونیه ... کلی حرف میزنم نه جزء ی 

دارم سعی میکنم  ......یه چیزای رو ثابت برا یخودم و شخصیتم انتخاب کنم 

مبهم الملوک
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۱ نظر

میگوییم باور....ولی اعتقادی نیست

باور هایمان را نظراتمان تعبیر میکنیم .....و در انتظار تایید دیگرانیم

دیگران خود این چنین اند

پس به چه دلخوشیم؟؟

به باور و باور هایی که هیچ اعتقاد قلبی به ان ها نداریم

به زندگی که پر شده از باور های ادم هایی که هیچ جایگاهی در زندگیمان ندارند........





#باور و اعتقاد در منطق من مترادف نیستند

مبهم الملوک
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۵ ۲ نظر

گاهی فکر میکنم ما ادم های چه دنیایی هستیم؟؟

در حالی که میخندیم و دیگری می گرید

در حالی که از سیری دلمان درد میگیرد.......دیگری شاید از گرسنگی

گاهی فکر میکنم شاید احساس نداریم

قلب ها را می شکنیم و قلبمان لحظه ای به درد نخواهد امد

گاهی فکر میکنم این منم منم ها برای چیست؟؟

اخر میخواهند به که ثابت کنند که من..منم

بعضی ها انگار فقط دوست دارند بگویند دنیا پر است از منم ...منم هایی که هیچ وقت *ما* نمیشوند

خودمان را می کشیم ...که اخر اعمالمان بهشتی شود...و این را به دنیا بگوییم

که منی که منم بهشتی شدم

اخر بهشت قلب توست

بهشت و بهشتی از دیگری ست

نه از بنده ی خدا.....

خدا دیگری ست نه بنده خدا

جوری زندگی نکنیم..... که وقتی در خلا وجودمان ....به گذشته ی خود مینگریم

هیچ جز خود خواهی نبینیم

خودخواهی یعنی تنهایی وگریستن.......یعنی شادی چهره و گریستن دل

یعنی شلوغی و تنهایی فکر

یعنی فقط خوشی رو دیدن و نداشتن........اینقدر خودخواه نباشیم

اینقدر قلب ها را له نکنیم ...و بگوییم به درک

دُرُک........جایی ست که روزی ارزویش را خواهی داشت

جایی که ادم هایی که بی ارزش بودن را فرستادی

حال تنها مانده ای و ارزوی همان خوشی **به درک** را داری

درک جای بدی نیست

اصلا جای بد وجود ندارد........تنها خیال ست و......خیال

مبهم الملوک
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۱ نظر
سلام
خب این اولین پست منه ...وتا به حال خواننده خاموش بودم یه چند وقتی میشه روشن شدم
نوشتن رو همیشه دوست داشتم...واقعیتش خیلی حس خوبی به ادم میده
.
.
.
. از دیشب تو فکر اسم وبلاگ بودم.....اصلا انگار مغزم کار نمیکرد.....مثل همون چیزایی هستن که وقتی بهشون احتیاج داری گم و گور میشن(من اگه بفهمم کجا میرن)
.
.
تا بالاخره این نام را انتخاب نمودم
واقعیتش یکم از وبلاگ داشتن میترسیدم ......توی عمرساله ام .....ادم هایی رو دیدم که با قضاوت ادم  ها رو تخریب میکنن......اصلا هم به این جمله که میگن به حرف مردم و اطرافیان توجه نکن ...اعتقاد ندارم
مگه میشه...ما داریم باهاشون زندگی میکنیم ......مثل اینه که بگی به شب و روز کاری نداشته باش
جدیدا فکر میکنم  نکنه منم تو کار تخریب بودم   وااااای   متفکر...متفکر.....متفکر.......متفکر......ممممتتتتفففکککرررر    




حال از داشتن وبلاگی برای خودمان و مبهم الملوک وجودمان  بسییییییی خوشحالیم

مبهم الملوک
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۸ ۴ نظر