تاکسی ها هم حرف میزنند، می گذرند در جاده ها و ......
دردو دل میکنند با آن هایی که شاید هیچ شناختی ندارند
اعتماد می کنند و دردو دل
ادمی گاهی نیاز دارد به وجود یک نفر هر کسی که باشد اشنا یا غریبه....
در این دنیا بودن مهم تر از گویش ست..!!
تاکسی ها هم حرف میزنند، می گذرند در جاده ها و ......
دردو دل میکنند با آن هایی که شاید هیچ شناختی ندارند
اعتماد می کنند و دردو دل
ادمی گاهی نیاز دارد به وجود یک نفر هر کسی که باشد اشنا یا غریبه....
در این دنیا بودن مهم تر از گویش ست..!!
چای ریخت و نیست مجال نوشیدن او
و من با عشق چشمانم رابه نخودچی دوخته ام..!
#اصن عشقه نخود چی از در و دیوار کاخ میباره..!!
#و این چنین بود که مبهم الملوک دریافت چای جدا از ضرر های که میتواند داشته باشد ...عجیب ..!!
خب اول سلام
من واقعا دو روز پیش حالم خوب نبود.....یکی حرفی زد که خیلی بهم فشار اورد و واقعا ناراحت شدم..ادم نمیتونه همیشه بی تفاوت باشه
منم یا ناراحت نمیشم نمیشم میشم هم بدجور ناراحت میشم....که همه میفهمن
اون روز هم از همون روزا بود....من تصمیم داشتم دیگه دستم به قلم برای نوشتن روی کاغذ کاهی نره...اگه دیگه نمینوشتم وبلاگ نبود ...اینستا نبود....دفتر کاهی نبود.....دفتر قهوه ای خاص نبود...و یه بخش از شهر مغزیم تعطیل میشد
خب من فکر کردم و دیدم نمیتونم ننویسم و همون موقع که خیلی ناراحت بودم نزدیک 8صفحه فقط نوشتم بدون لحظه ای درنگ..!!
انگار همون بخش مغزیم میخواست سعی کنه که تعطیل نشه .!میخواست دوباره شلوغ باشه از کلمات....میخواست هی کلمات بیان تو پاساژ هاش و هی مانتو و پیراهن هاشون رو عوض کنن و بیان بیرون و بشینن رو کاغذ مهمونی و خود نمایی کنن....!!
بخش مغزی تعطیل نشد و هرگز نخواهد شد.....!!!
باشد که خدای ما جوانان را از تصمیمات یهویی در امان نگاه دارد آمین
شاید دیگه ننوشتم.........
بدجور حس تیر بارون دارم
میخوام برم زیر پتوم.......چشامو ببندم .....به هیچ فکر کنم
شاید دیگه دستم به قلم دست خط نستعلیقم نرفت
شاید سرم پر بشه از کلمات و ننویسم
شاید.....
هیچی نمیدونم
عینک دودی ام در دستانم ست و سعی در بستن بند کفش هایم دارم
در اتوبوسی که هیچکس رو به رویم نیست تا چند دقیقه باچشمانش ازمن عکس برداری کند...فرقی هم برایش ندارد که چطور لباس پوشیده باشی..!
گاهی صبرم تمام میشودو با چشمانم انچنان نگاهش میکنم تا عکس برداریش را تمام کند..!
من........سعی در بستن بند کفش هایم داشتم سوزشی در انگشتم حس کردم و صدای error مغزم را شنیدم
.......پوست انگشتم بین دسته ی عینک دودیم زار میزد..!
و من نگاه میکردم انگشت درد دیده ام را که از شدت ناراحتی....صورتش بدجور قرمز شده بود....و مدام اشک میریخت
و رنج را میدید از عینکی که هیچ انتظارش را نداشت....!
آها انگشت درد مند من.......!!
#مکان نوشتن متن.........اتوبوس و پیش به سوی خرید
#پست ربطی به احساس من نداره ربط به دید من داره
امروز 27 مرداد سال1394
من دختری ام در استانه اینده ی مبهم
با امیدی سبز......و سعی در داشتن دلی شاد....سعی در اعتماد..و سعی در خوب بودن
ودیدن تمام انچه تا امروز ندیده ام
امروز تولد منه...!
نمیگویم میخواهم تغییر کنم .....میخواهم پازل زندگیم را درست بچینم
میخواهم ابرک خوبی داشته باشم
17 دلایل با ارزش بودن دختر به گفته دکترشریعتی:
دختر اگرپرنده آفریده میشد،
حتما "طاووس"بود.
اگرحیوان بود،
حتما "آهو"بود.
اگرحشره بود،
حتما "پروانه"بود.
او انسان آفریده شد،
تا خواهر و مادر باشد و عشق...
دختر چنان بزرگ است که اشرف موجودات خداست.
تا حدی که یک گل، او را راضی میکند،
و یک کلمه، او را به کشتن میدهد.
پس ای مرد، مواظب باش،
دختر ازسمت چـــپ، نزدیک به قلبت ساخته شده، تا او را درقلبت جا دهی.
شگفت انگیز است!
دختر درکودکی درهای برکت را به روی پدرش میگشاید،
درجوانی دین شوهرش را کامل میکند،
و هنگامی که مادرمیشود، بهشت زیر پای اوست.
قدرش را بدانیم...
"تقدیم دختران دیروز مادران امروز دختران امروز مادران فردا روزتون مبارک