آرتاکوانا

آرتاکوانا

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

با خودت فکر میکردی که هوا پسه و حالا هیچ شکلات داغی دردمون رو دوا نمیکنه و هیچ میزی برای ما جا نداره و قراره هر روز بارون بباره و هیچ وقت یادمون نباشه که چتری با خودمون داشته باشیم و قراره همیشه یه راننده حواس پرت باشه که چاله پر از اب رو نبینه و تمام ما رو با گل یکی کنه و قراره هیچ تاکسی پیدا نشه و من توی پیاده رو ها با چشم بسته بدوم و قراره تموم اهنگ های بی کلام دنیا توی اسمون باشن و قراره هرچقدر دستمو برای نزدیک تر کردنش دراز میکنم دورتر بشه و وقتی خوابم برد مهتاب قشنگی پشت پلکام باشه و قراره صبحش توی نور بیدار بشم و خورشید تمام منو پاک کنه و اجازه نده که حتی سایه ی خودم هم ببینم و این شروع یه روز دیگه ست و تو قراره باز توی سرم باشی تو یه توده ای از تمام فکر های هایت لایت کرده ام قراره بدرخشی ولی فقط روی کاغذ و این اون چیزیه که شناخت تو رو سخت تر میکنه
جمعه/١٠شهریور١٣٩٦/ ١٦:٠٧ 
مبهم الملوک
۲۳ آذر ۹۶ ، ۱۲:۱۴