الان جوری خسته ام..که دوس دارم ههمینجوری بخوابم زیر نور خورشید ...حتما عاقلا که زیر نور خورشید نمیخوابن من که عاقل نیستم از قدیم گفتن من یه دیوونه ام عاقل هم نمیشم ...میگن خیلی عاقلی... ولی من که چنین نمیبینم احساس خستگی نم نم رو دارم ......دلم الو میخواد ....اونوره .... کسی رد نمیشه بگم برام بیاره...!!(همچین خسته ام من)
مثل اینکه خودم باید پاشم برم بیارم هههییییی الان سه روزه گردنم گرفته ...دقیقا تو ذهنمه شبش کتاب صوتی دانلود کرده بودم ....هندزفری به گوش به دیدار خواب میرفتم که پنجره چون باز بود اونم به خاطر اینجانب چون کولر رو خانواده میگن هوا خوبه بدنمون خشک میشه و اینا منم اومدم جفت پنجره خوابیدم ....اتفاقا کلی هم حال میده....با نسیم هم دوستیم بده مگه؟ ...داشتم میگفتم همون شب باد که میومد پرده روتکون میداد میخورد به صورت من نمیذاشت بخوابم اومدم اون پهلو شدم میخورد یه کتفم منم خو فیلم ترسناک زنده میبینم هی فکر میکردم یکی داره میزنه به کتفم کارم داره بعد اومدم با دستم گرفتمش .....دیدم دستم درد گرفت ....بعد اومدم جوری خوابیدم که زانوم اون قسمت پرده رو بگیره بعدش دیدم نههه اینم خسته شده .....دیگه اعصاب هم نداشتم چون صبحش ساعت 8:15 کلاس داشتم اونموقع هم ساعت 3 شب بود اومدم ته پتوم رو اوردم اون قسمت پرده رو باهاش گره زدم(پرده رو خفه کردم) تا صبح جم نخورد بی ادب ..دیوونه ام کرد ....از شانس خوشگلی ما....صبح دیدم بعله نمیتونم گردنمو به سمت چپ خم کنم (عایا دین پرده گردنمان را گرفت..؟؟ مسئله این است!!)
فک کن مثلا دوستان میگفتن فاطمه یه لحظه برگرد و من باید کل جوانح و جوارح مو میجرخوندم تا ببینمش
هنوزم درد میکنه ولی کمتر.... موقع غذا خوردن رو که نگم دیگه نااابووود شدم عاقا نمیشد قشنگ غذا بخورم که باید قاشق عمودی یه دومتر و میومد بالا بعد راهنما میزد سمت چپ میرفت تو دهان مبارک ما
یه بار هم در طی تمرینا شنا برای مسابقات چون دراز و نشست خیلی رفتم اونم بعد از یه مدت ماهیچه شکمم گرفت
اون خو افتضاح بود نمیتونسم بخندم ...شکمم درد میگرفت .....مثلا میشستم با دوستان حرف میزدیم اینا هم خب هی چیزای بامزه میگفتن بعد من هر هر هرر آخ هرر هرر آخ دیگه مونده بودم بخندم یا گریه کنم..؟؟ به یه همچین مصیبتایی گرفتار شدم من....
#نت در دسترس نبود الان منتشر کردم :)