#معنی شعر در عنوان:
به گنجشکانی که از چشمهای تو
تا قلب من بال میگشایند...
غاده السمان#معنی شعر در عنوان:
به گنجشکانی که از چشمهای تو
تا قلب من بال میگشایند...
غاده السمانمن تا به امروز 90 درصد مطابم رو با تبلت و بعد ها با گوشی نوشتم و الان که به لب تاب رسیدم واقعیتش نمیدونم چطور باید با این بنویسم یعنی هنوز خیلی باهم راحت نیستیم فکر کنم باید چند بار به قصد نوشتن صفحه بیان رو باز کنم و سفید ببندمش. فکر میکنم امسال بیشتر از هر سال دیگه ای توی حالت هنگ رفتم. یه حالت بی حسی مثل اون ادمی که باید دستت رو جلوی صورتش تکون بدی تا به خودش بیاد.. فکر میکنم از مبهم الملوک بودن وارد رها شده شدم مثل یه قطره ی بارون که نمیدونه باید بباره یا یخ بزنه !
احتمالا با تنظیمات قلم و نوشتاری دیوونه میشم چرا اینطوریه؟
گوشه ای از دل من، هنوز اینجاست!
اینجا رو بیشتر از تمام بی مرزهایی که برامون ساختن دوست دارم.
توی زمان دبیرستان و کنکور اینجا جایی بود که من با خودم حرف می زدم و هیچ رفیقی، رفیق تر از اینجا برام نبوده.
قلمم رو اینجا رشد دادم و کیف می کردم از اینکه میتونم خودم رو بنویسم.
حالا دانشجوام و دارم وسایلم رو جمع می کنم برای رفتن
ولی زمانی نیست که حرف از دل ادم بشه و من نگم اینجا چه کرد با دل من...رفیق های اینجا چه کردند با دل من
این آدمای قشنگ .....که خدا تک تکشون رو حفظ کنه :)
نمیدونم بهش میگن محتاط ، ترسو، مرموز، محافظه کار
اصلا مهم نیست چی میگن ،من کی حرف بقیه برام مهم بوده که الان باشه
خب از اسمم هم مشخص هست که مبهم بودن رو دوست دارم
خط قرمز دورم اونقدر عمیق هست که نمیتونم کم رنگش کنم در حال حاضر اینجا نوشتن برام راحت نیست
من تا الان اکثریت اطرافیانم یه موارد یکسانی رو درموردم میدونن
شاید در ظاهر بیزار نباشم ولی از توضیح تفکراتم بیزارم و فکر میکنم اینجا باید توضیح بدم
این حس خوبی در حال حاضر نیست
تجربه اینجا بودن ناب بود یه ذوق خاصی داشت دوست های خیلی خوبی داشتم و دارم
من هستم فقط کمی دورتر 😊
#ببخشید برای این مدتی که بی توضیح نبودم
گویند فوران دگر،خاکستری از تو در این جهان جا گذاشته ست
به هند بروم تا شاید میان مرده هایشان گذری از تو بیابم ؟!
به کدام اقیانوس خودم را رها کنم تا شاید در مطلق ترین تاریکی اثری از تو بجوییم؟
به کدام هوا تو را ببویم
که شاید ذره ای از تو را در اغوش حجیمش جا داده باشد
فکر میکردم تو برام پر رنگ. باشی ، واقعی باشی ، خودم باشی
ولی افسوس که خودم نبودی ،توهم بودی من ترسو پشت اون همه حرف خودمو قایم کرده بودم که شاید بشه توی شلوغی سری تو سرا داشته باشم ولی حیف از این گذر زمان که میزنه تو گوشت و یقه پیراهنت رو میگیره و میگه بیا بیا ببین که توی چه تعفنی خودتو قایم کرده بودی
طوری که اختیار حتی سر خودتم نداری
تف بهت
تو ادمی ؟
میدونی مهم نیست من احمقم یا نه ترسوم یا نه اینا یه مشت لقبن که هیچی از من توصیف نمیکنن
من ضعیفم.چرا ضعفیم؟ چون وقتی یه اتفاق غیر منتظره برات میافته که فکر نمیکنی هیچ وقت برات رخ بده وقتی که جلوی همه خودتو میزنی به بیخیالی و منطقی حرف میزنی جوری که همه از پیر و جوونی که تو رو دیده و باهات هم صحبت شده از تو یه ادم منطقی و محکم میبینه ولی وقتی به خودت میرسه گند میزنی توی همه باورات ،افتاب میشی توی همه مبهم بودنت
خود زشتت رو نشون میدی یه ادمی که اون روی سکه ست که حتی اختیار اشک خودشم نداره
گند زدی توی تمام رویاهام
من احمق فکر میکردم میشه انتخاب کرد میشه برنامه ریخت میشه گفت
ولی یه وقتایی توی یه دنیای دیگه زندگی میکنی که هوای اینجا بهت نمیسازه ، میفهمی چی میگم؟
یعنی اونقدر از خودت واقعیت فرار میکنی که تک تک سلولات به خودت واکنش نشون میدن
مسخرست نه؟
هر چی زمان میگذره زندگی جالب میشه
قطعا هیچ خلقتی نمیتونست جذاب تر از این باشه
با این همه خوشحالم توی این بازیم
#گاهی نیاز پیاز داغش رو زیاد کنی وگرنه عین کبک یه عمر سرت تو برف میمونه
زندگی یه جوریه که نمیتونی به هیچ چیزی دل ببندی چون صاف میافتی تو یه دنیای دیگه اونوقت دیگه حتی خودتم نمیشناسی. وقتی دنیای بقیه رو میبینی میفهمی چی رو از دست دادی و به چی اصلا توجه نکردی انگار قراره هر بار این تو باشی که هم رنگ جماعت میشی ،انکارشم نمیشه کرد اینکه هر بار وقتی حواست نیست بفهمی اینطور هم میشد، چرا من حس نکردم؟