آرتاکوانا

آرتاکوانا

برق گرفتگی+طفولیت

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ب.ظ

دیدین اینایی که برق میگیرشون یا چوب میخوره تو سرشون عوض میشن 

عجیب میشن

من از همون بچگی یه نیرو هایی توخودم حس میکردم 

الان یه هفته ست منو برق گرفته

یعنی میخواستم برم روشویی؟ حمام؟ دستشویی؟ گلاب به روتون؟ تمامی موارد؟

که مسواک بزنم 

همزمان دستگیره در رو اوردم پایین و کلید چراغ رو زدم 

یا علییییییییی

چشمتون روز بد نبینه 

آی تو دلم بندری میزدن آی میزدن 

دستمم برنمیداشتم که های میگفتم ماااامااان 

خلاصه دیگه اومدن جدام کردن 

الان یک عدد برق گرفته ی توهمی هستم خدمتتون 

به نظرتون یعنی نمیشه یکی از همون نیرو های دوران فسقلیم فعال شه حالااا

واقعا چرا با روح و روان ادم بازی میکنن 

مبهم برق گرفته با موهای سیخ سیخی 

*

*

*

الانا که فکر میکنم میبینم طفولیت ابهت بیشتری داشتمااااا

افتخاراتم اینه تا 7 یا 8 سالگی رقاص فامیل بودم 

میمودن دنبالم حتییییی

یعنی هرچی عروسی اون موقع بود تو فامیل ما

رقص چاقوش با من بوده ...فیلمم رو من بوده اصن فک کنم فیلم برداره کلا ول کن من نبود بااابااااا عروس و دوماد یه طرف دیگه ان 

الان که میبینم کلا فیلم های بچگی هام از ضبط فیلم در مورد سفر نامه یعنی مینشستم جلو دوربین از دمای اون شهر میگفتم تا اینکه کجاییم کجا میریم کی چیکار میکنه ...با اجازتون پیام بازرگانی هم داشتم 

 فیلم تبلیغ انواع محصولات به ویژه خوراکی ...مخصوصا بستنی

کلا بستنی خور بودماااا

بستنی های بقیه هم میخوردم البته به صورت کاملا پنهانی

بستنی بابام هم همیشه مال من بود ...آی کیف میکردم 

تازه یه رگم دارم ...رگ ریپیتی شپلونگی الملوکی 

یه سری فیلم و برنامه کودک بودن که من شونپخت بار تاکید میکنم شونپخت بار میدیدمشون 

و هر بار ذوق میکردم .....روایت داریم کل خانواده دیالوگ هاشو حفظ بودن  :)

یه همچین بچه ای بودم من

# به این جور متن ها میگن ترکیدگی خاطره و هدف مرتب کردن کاخ ذهن شخص شخیص مبهم الملوک می باشندی 

دو نقطه دیییییی 


۹۴/۱۱/۱۲
مبهم الملوک

نظرات  (۶)

چه کودکیِ شیرین و جذاب و جالبی :-)
پاسخ:
:):):):):):)
خیلی شیرین زبون بودم بچگی و به طور نامحسوس نقشه میکشیدم 
هر چیزی که میخواستم مثلا برای بابام نامه مینوشتم با همون دست خط بندریم یا میدادم اجیم بنویسه 
بعد میزاشتم پیش جا نمازش وقتی نماز میخونه ببینه  

پارسال همین ایام بود (جدی؟ یه سال گذشت؟! عمره که می‌گذره ها!) برق منو گرفت، تا دو روز یه طرف بدنم حس نداشتم، کلاً یه مترسک نصفه شده بودم :D
پاسخ:
یک بهمن بود و من باورم نمیشد بهمن شده..خیلی زود میگذره 
خداوکیلی خیلی حس جالبه اصن تشعشعات توی بدنم جینگلی جنگیلی میشدن داشتم یه نیرو هایی بدست میاوردمااااا
نیم مترسک  :)
ولی همون چند ثانیه خیلی بده
چیزی نیست دخترکم
مارا از مرگ بازگرداندند
که دستمان بر سیمی لخت و عور و خشک شده بودیم :))
ماجراها دارد 
حالا میگویم برایت
پاسخ:
واااای
مشکلی برای کسی پیش نیومد،؟
خودت چی؟
سلامت باشی همیشه عزیز دل 
منتظرم  :)
امان از این سیم های بی حیا والاعععع سیم هم سیمای قدیم ..سیم داشتیم قد  خاوریار بعد الان سیم نانویی میسازن !

آقا چرا به این اتفاقات ترسناک میخندین !!!!!!! 

برقه هاااااااا .... بررررق !!!!!!! 

:| 

ایشالا دیگه پیش نیاد برات :) 

پاسخ:
دیگه اومد و رد شد و رفت 
کلا در جهت حفظ روحیه هستیم....اخه یه لحظه بود ......شنگول همی دیدم 
انشاالله برای هیچکی  پیش نیاد  :):):)
:))چقدر بامزه نوشتید عزیزم...غرق در شیرینی های بچگیتون شدم یادم رفت برق گرفته تون !‌:)
پاسخ:
شما بامزه خوندید :):):)
خداروشکر خیلی بد نبود 
واقعیتش گاهی خودمم تو بچگیام گم میشم
پس یه جا قایمشون میکنم .....تو خودم :)
#به کاخ من خوش اومدی :):)
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۱۳ آقای سر به هوا ...
خدایا توبه :| :دی
پاسخ:
D:
بچه باید شیطون باشه دیگه 
حالا این نقطه ی بیش نبود 
#اون متنی که از پستتون نوشته بودم رو براتون فرستادم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">