آرتاکوانا

آرتاکوانا

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

من مبهم الملوک شهروندی از بیان با تمام وجود مبهمم از صمیم قلبم عهد میبندم که از مسیرنفس کشیدن هایم، گام هایم،لبخند هایم،تصمیم گرفتن هایم،خوش گذرانی هایم و... در زمینی که ان را خانه ام میدانم در طبیعتی که ان را امدن و بازگشت روح و جانم میدانم حفاظت کنم و کارهایی که باید به عنوان یک انسان  انجام دهم را حتما انجام دهم.
من شرمنده ی فرداهایم ، نخواهم شد!
خانه ام روزت مبارک :)

ان هایی که هستن،یا علی!

من هستم!
                                                      
مبهم الملوک
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۱ ۵ نظر
یه سری دلخوشی ها هستن نباشن نمیشه....با توجه به اینکه کلییی کار سرم ریخته و از هر روشی برای نگا نکردن به چشمای اتاقم استفاده میکنم..بعد دیشب اومدم لیست کتاب هایی که میخوام تو تابستون بخونمو نوشتم :/  بعد امروزم بعد از ماجرا بیدار کردن من که به قول بابام اعلامیه حاکم بزرگ میچسپونم سردر یخچال که هر بنده ی خدایی رد شد بیاد منو بیدار کنه و بعد از اینکه من داشتم توی خواب با عمه ام درمورد گرفتگی پای سمت راستم حین شنای کرال سینه حرف میزنم و اونم تایید میکرد بابام که برای بار دوم اومد گفت تو که بلند نشدی?!خواستم بگم بابا خو دارم با عمه حرف میزنم،متوجه موقعیت فعلی چپولی خودم شدم و با افتخار دست و رو نشسته ام تا نیمه بلند شدم و بعد از رفتن پدر سقوط خود را به شکم خرس سفید پایین تخت اعلام نمودم....تهش که همینی باشه که میخوام بگم اینه که من زودتر بیدار شدم که با این همه کار و اینا که نمیشه هم به دلخوشی های خودت برسی هم به کارات و از اونجایی که دلخوشی هات نباشن که کلا اصن هییییچ
بعد از خواندن نیمی از کتاب1984 که دوستش دارم...فکر های وبنستون ..تلاش هاش و کلا روال داستان و درگیریش با ذهنم دوست داشتم
بعدش رفتم به سراغ دیوانه بازی های موردعلاقه اهنگ جینگل جالا ها و اینا و خوندن اوای شادی جدید مبهم مبنی بر چاغالا چاغالا چاغالا ...نخند عاقا یه تاثیری بر مردمان نهانده که نگو :) 
بعدشم اومدم وبلاگ خونی :) :) :) :)  هفتشتده پونزده تایی خوندم و اینا
الانم تو فکر بودم لیست فیلم های تابستون رو بنویسم
قراره یه کار باحال با زنداییم بکنیم اون مسلما بیشتر از من فیلم دیده و کتاب خونده 
 بعد سر موضوعات کلاسیک و درام برداشتامون متفاوته و از اونجایی که پایه گپ و 
بحثه کلا منم گفتم یه فیلم انتخاب کنه که دوتامون ببینیمش بعد بیاین نقد خونگیش بکنیم =) اونم استقبال کرده و قراره بهم خبر بده:) :)
 از این کارا
بکنید...خوش میگذره.. دیوونه بازی هم بکنید ترجیحا دستتاتون هم با ریتم  تکون بدید.....اصن این روحتون کیف میکنه :) 
 
این پست پایینی هست...در جهت پیشنهادی فردی ( یک شخصی )میخوام در پست 
بعدی منظور نوشته مو توضیح بدم.... :)  
اتاقم:/
مبهم الملوک
۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۱ نظر


به تو فکر میکردم و برق می رفت!

حاصل از راه فکر من،دوختن چشم های من و تو میان جیغ خفه ی این خانه بود.

در را باز می کردم که دیگر هوای نفس کشیدنی هم برایم نبود

ترس خفه شده ی گنجشک ها مرا از هر ثانیه حرکت دستم می ترساند

حوا امد! ولی پریدند

با حسرت از دور دیده شدن


# عنوان قبلی مقصود رو اشتباه میرسوند 

مبهم الملوک
۰۶ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۱ ۴ نظر
چند شب پیش تمام ماهیچه های کمرم درد میکرد....نمیتونستم مدت زیادی پشت میز بشینم ...گذاشتم پای خستگی..ولی امروز با درد ماهیچه های پاهام چیکار کنم....حتی وقتی رفتم توی حیاط که تالاپ تالاپ اب خنک بزنم توی صورتم تعادلم رو از دست دادم و نزدیک بود بیافتم....و الانم باز درد میکنن هر چی مریضیه داره میاد تو ذهنم....خدایا کاش همش از همون خستگی و استرس باشه....اینقد بدم میاد از این بدبینیه.....ایکون با کفش دنبال کردن بدبینی
#خواب رفتگی ماهیچه ها :(
مبهم الملوک
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۵ ۴ نظر