آرتاکوانا

آرتاکوانا

۲۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

از جاده ای که اطرافش سرشار از گل افتابگردان بود میگذشتیم ان هم در هوایی ابری دل انگیز ست مگرنه..؟

ندا امد افتابگردان ها را نگاه کن

و من عجولانه به دنبال قلم میگشتم برای تثبیت کلماتی که عجیب عجله داشتند.... گویی پروازشان دیر میشد..!!

اگر خانه ای کاه گلی بر کاغذنداشتند از یاد میرفتند....به اسانی

به اسانی گذر نسیم.....ارام.....دلنواز...گنگ.....کوتاه..!!

ثبت شد...خانه یشان را ساختند..!!


چهره ات چون گل افتابگردان ست......به سویم باش...کاش افتابت باشم!!

مبهم الملوک
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۲۵ ۸ نظر

افکارم به جاده ی ناخن هایت روان می شود

و تو قاتلم را احضار می کنی.....بیرحمانه..........

تاباز

افکارم تهی شود از تو..!!!

          


مبهم الملوک
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۴ ۱۱ نظر

واما عشق

شاید بیشتر شاعران نامی....عاشق بودند....عاشق خدا..عاشق زندگی...و یا حتی عاشق یک آدم........شعر هایی بر کاغذ روان شدند....شاید از دوری...شاید از ترس..شاید از شوق...شاید از ندیدن...شاید از نبودن

باید از عشق ممنون باشیم....برای رنگ دادن....برای دیدن شاید برای زندگی کردن

می دانی همه ی ما عاشقتم...عاشق زندگی...عاشق لبخند...عاشق دریا...عاشق سبز بودن..عاشق خدا.....عاشق تمام دلخوشی های دنیا....عاشق تمام راز های کوچولوی قلب ها....عاشق نفس کشیدن...عاشق دیدن...عاشق مادر...عاشق صدای شب...عاشق تمام طعم های ترش و شیرین دنیا....عاشق پدر...عاشق بودن خود و دیدن زندگی....همه چیز در این دنیا تمام شدنی ست...اما عشق هیچ وقت فنا نمی شود...حتی زیر خروارها خاک

باید از خدا ممنون باشیم....آدمی آفرید...و عشق را هدیه داد...عشق شدت محبت و ذوق...هدیه ای آسمانی...!!

من دنیایم را عاشقم...!!

دنیای من

دنیای کاخ مجازی من 

#امیداورم مفهموم بدی رو برداشت نکنید.....من عاشق دنیای خودمم

مبهم الملوک
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۵ نظر

تیره و روشن....زندگی چه عجله ای دارد؟

زندگی جانم.....کجا میروی؟

باش.....دل انگیز بگذر

مبهم الملوک
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۰ ۱ نظر

                                         *البوم جاده میرقصد
                           *البوم جاده میرقصد*( قانونی )
                                       
مبهم الملوک
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۲۴ ۷ نظر

موهایم در جاده ای که فقط ما مهمان دستانش بودیم..در دست باد می رقصید

صورتم را از شیشه بیرون می بردم......لپ هایم...موهایم را بغل میکردند

ومن چارتار را به کوه ها فریاد میزدم

درختان هم با برگ هایشان می خواندند

زندگی در صدای طبیعت ست.....باید گوش داد

نوای طبیعت بهتر از تمامی حرف های دنیای ادمی ست

مبهم الملوک
۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۴ ۱۱ نظر
دخترک گم شده بود..چشمان خیسش را به همه میدوخت...بابا و مامان کجان؟
قلبش درد گرفته بود...غریبه بود میان این همه ادم...زار میزد...مامان و بابایش را صدا میزد..شاید به گوش اسمان برسد..اما ادم ها نه
مردم فقط نگاه می کردند هیچ کس تکان نخورد...بی تفاوت بودن...من همه ی این ها را دیدم..سعی کردم جلوی اشک هایم را بگیرم....سمت دخترک رفتم..اولش تکان نخورد..ترسید...از یک غریبه
لبخند زدم و گفتم خانوم کوچولو گریه نکن...الان مامان و بابات رو پیدا میکنیم
اعتماد کرد به یک غریبه....دستانم را محکم گرفت...!!
رنگ لباس پدر و مادرش را پرسیدم..جواب داد..کنارم ایستاده بود
یک خانوم کوچولو ناز..!
نیم ساعتی چشمانمان را به اطراف و ادم ها دوخته بودیم
تا اینکه پدرش را پیدا کردم...از دور صدایش زدم....فامیلش را از دخترک پرسیده بودم
مرد برگشت....چشمانش قرمز بود...مادر دخترک هم گویا حالش بد شده بود
مرد دخترش را دید..چهره اش در لحظه تغییر کرد...خوشحال شد
دوید.....باتمام وجودش دوید دخترش را بغل کرد ..و تمام صورتش را بوسید
و من با لبخند نگاه میکردم....دخترک شاد بود....ترسش را برای پدرش تعریف میکرد
مرد شاد بود و با تمام شادیش از من تشکر می کرد
 کلمات در مغزم بودن باور هایم..!!!
من کاری انجام ندادم....فقط توجه کردم..به گریه ی یک فرشته...رفتند
و من لبخند فرشته را در بغل پدرش دیدم..!!
مبهم الملوک
۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۲ ۷ نظر

ترس.....حبس شدن هوایت....ترس.....تنها ماندنت...ترس..صدای شب....مردمک چشمانت حوض خانه را پر میکند.....از ترس...از چه؟  توهّم ؟؟

شاید باور هایی که در صندوقچه ی مغزت آن هم در گذر عمرت گذاشته ی و قفل زرد رنگ بزرگی بر آن زده ای..!!

آن هم در اتاقکی گوشه حیاط....تق...صدای چه بود؟

این صوت در سرت می‌چرخد و می چرخد....تا تو را مجبور به باور کند

باز ترس.....از دزد..یا شایدم چیزی که انتظارش را نداری

خودم را میگویم ....بیشتر منتظر غیر منتظره هام

فکر میکنم افکارم خوانده میشوند...توسط کی یا چی نمیدانم..!!

پس غیر منتظره بودن میتونه جالب باشه ....و عجیب


مبهم الملوک
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۱ ۵ نظر

خیال..خواب...توهٌم همه دسته ای محبوب اند

خیال ازادتر از ازرو ست

ارزو محدود ست....باید برای رسیدن به ان باید چیز هایی را ازدست بدهی و یابدست اوری

تلاش می خواهد....سختی میخواهد...

شاید به خاطر اینست که اغلب ادم ها ارزو ندارند ان هم بالای 23و  یا 24 که اوج زندگی ست

شاید چون به نقطه ی از ارزو هایشان رسیده اند و نمی دانند چه کنند؟

احمق؟ شاید مناسب باشد

بدون برنامه...فقط گذراندن..ان هم به مدت چندسال

دلیل؟ استراحت برای سال ها تلاش

محترم؟ شاید صفتی برای بعضی از ان ها

توهین؟ نه به هیچ وجه....بیایید واقع بینانه بنویسیم ..واقعیه..واقعی...واقعی

بهتر از صریح و رک بودن کلام ست

انگار گوش حافظه ی بهتری دارد تا چشم در تثبیت نوشته ها و یا کلام

واما خیال.......خیال می تواند از هر دسته ای باشد

می تواند در هر لحظه ای باشد

می تواند بدترین چهره را دارا باشد.....و یا زیبا ترین

بستگی به کلماتی دارد که به زبان نیاورده ای

کلماتی که در مغزت سرگردانند

تشکیل خیال میدهند......و شاید طمعی برای باور

خیال قابل کنترل و پیش بینی نیست

خیال دانسته و نادانسته سرش نمی شود

افرادی باچشم باز خیال میبیند

افرادی با چشم بسته

افرادی در تاریکی
محیط با چشمانی چون شمع

شاید ترسناک به نظر برسد..البته ترسناک هم هست..ادمی همیشه اینطور بوده  وقتی دنیایی را نشناخت..میترسد...از افکار جورواجوری که مثل لایه های یه ساندویچ غول پیکر لایه به لایه رو بشقاب ابی رنگی مقابل چشمانش ست

ان هم افکاری مبهم و مه الود.....شاید فکر کنید خیال به زیبایی ارزو نیست؟

ارزو چون دور ست زیباتر  جلوه میکند...و چون دست نیافتنی ست

ادم ها همیشه دست نیافتنی ها را دوست داشتند......دارایی هایشان را خیر!

شرم اور ست....ندیدن!

خیال های من زلف هایشان همرنگ اسمان شب ست.....ان هم در کوهستان

پر از ستاره های کوچک اما موثر

وتا توانسته اند در همه جا ظاهر شده اند یکی از کارهایشان

تصویر سازی از نوشته و صوت....(خیال های که فامیل های دوری دارند در افکارهای ادم ها)

از علایق........دیدن دیگران بدون انکه متوجه حضور من باشند

غریبه ها..بهترین گزینه

اوه! نه اینکه زل بزنم به ان ها...بی احترامی محض ست

منظور احساس لحظه ای ست

شاید 2یا3  ثانیه......کافی باشد

ان هم نه همه....ان هم نه فقط ادم ها

ادم های این دنیا انقدر پیچیده نیستند..هدف هایشان..چهره هایشان..لحن کلامشان...دغدغه هایشان...روزمرگی هایشان...عکس هایشان و.... یشان  های دیگر

مثل هم شده اند....

شاید2 ثانیه اول دقتم برای چگونگی رفتار با ان ادم باشد..در غیر اینصورت علاقه ای به کنجکاوی در حریم ادم ها ندارم

رفتارهایشان...مخصوصا جملاتشان..و رقصیدن کلمات برایم جالب ست

واما خیال

خیال با چشمان بسته نام میگیرد.....

خواب و خواب دیدن...خواب و خواب ترسناک دیدن.....خواب و خواب دریا دیدن

خواب و خواب تلخ دیدن....خواب و خواب سقوط دیدن...خواب و خواب تمام دوستداشتنی ها را دیدن.....خواب و خواب خانه ی شکلاتی دیدن....خواب وخواب جنگل دیدن..........و هزار هزار خواب های رنگی یا سیاه و سفید دیگر


مبهم الملوک
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۸ ۴ نظر

خیال را نگه داشتن در این دنیای پر ترافیک سخت ست و دشوار...ولی ارزشمند....خیال و ارزو دو خواهرند......ارزو زلف بلندی دارد طلایی تر از خورشید..لبخندی دارد دلبرانه تر از لیلی.......چشمانی دارد دریایی تر از ارام

صدای خنده هایش اسمان را که هیچ......تمام مزرعه های نیشکر را به اتش میکشد......ارزو ها گاه دورند.....دور تر ازاسمان......دورتر از پلوتوی سرد......توهم دستانت میگیرد ارزو را.....ولی توهم....توهم.....ضد عین..!!

بچه که باشی دنیایت رنگی تر از دنیای دودی برگتر هاست......ارزو هایت...شگفت انگیزاند...غیر توصفین..!!

نیروی دارند...که در خواب و بیداری.......بر پرده ی سفید چشمانت

 میرقصد........مثل فیلمی که سانسش هیچ وقت ...تمام نخواهد شد....کودک ارزو هایش

 را در قلب قرمز تمیز و جارو کشیده اش رو مبل های قرمز رنگش مینشاند ...وبا تمام 

مهربانی دریایش ....شیرینی در دهان تک تک ان ها میگذارد ....صدای خنده 

هایشان...موسیقی میسازد در تن ادمی......همه بر قرمزی خون میرقصد....غم 

شوخی بیش نخواهد بود

ارزو ها ....خانه های رنگیشان میسازند.....کودک دنیا را طولانی تر میبیند و حس 

میکند.....میبیند و تبرش را انچنان بر خونه های ازرو ها میکوبد....یکی یکی فرار 

میکنند.......اشک هایشان دریارا پر میکند......ابر ها زار میزنند در گرمای تابستان 

....میبارند......مغز برای چه میخواهی...قلبت را ببین خالیست ...خالی ..خالی!!

ارزو هایت فرار کرده اند....بساز ..بساز ...از دلشان در بیاور .....سخت نیست...دل  پاک تر از این حرفا ان .....ساده میبخشند.....و ابی تیره چشمانشان...زلال میشود ...قرمزی چشمانشان از اشک ناپدید میشود

دنیای  سیاه و سفید را هیچ قلبی دوست ندارد .....!! 

بگذار همه رنگ های بسازند تمام دنیای هرچند نامعلوم تو را.....بگذار زندگی را با ساز هایشان برقصانند

#خیال در پست بعدی مینشیند  :)

مبهم الملوک
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۳ ۶ نظر