آرتاکوانا

آرتاکوانا

امشب بعد از 5ساعت کلاس ساعت 8:30رسیدم خونه......بعد برادر فرمودند دعوت شدیم به شام در پارک

من هم که یه هفته بود به غیر از کلاس جایی نرفتم....امتحان داشتم...وقت نمیشد

خلاصه یه 15 دیقه تا پارک رفتیم منم که عااااشق پیاده روی

چون بغل جاده اصلیه و رهگذز کم بود ......هی سربه سر داداشم میزاشتم.......داشت باهام حرف میزد منم هی میگفتم خو...خو حالا....خو....خوووو.خخو      این لفظ ازار دهنده خب میباشد

نچ نچ نچ    اینا رو میگم درس بگیری!!      سرلوحه زندگیت قرار بده  لظفا قابش هم قرمز باشه  : دی اگه نبود ابی کم رنگ الزاما

داشتم میگفتم خدمتتون........خلاصه الانم میگم برادر ما چی میگفتیم میخندیدیم....میخنده و میگه اینم میخوای بنویسی...بعد با زانو میزنه به کمرم....شوخی داریم دیگه...اینا همش محبته... منم یکی زدم پس کله اش والا کنش واکنشه!  یادی هم از نیوتن کنیم

فقط برامن یکی بزنی دوتا میخوریه!

منم خو فاز عزیز خلیمان گرفته امشب شدید ...در پارک بچه دیدم ذووووووق مرگ گشتیم شدددیدددد

قافیه رو^^

منم گفتم واای کمرم ......ای جوان من دین دارم....میگیرت هااا...واای استخوان رانت برادر به یکی از مهره های کمرمان برخورد کرده........ای جوانک بیشعور ...قدر خواهر کوچکترت را بدان...وبرو برایش بستنی بیاور تا از این اشتباه تو چشم پوشی کند...باشد که پروردگار از سر تقصیر هایت بگذرد

کوووووجا رفتم

میفرمودم......پارک بودیم داشتم با ایلین که امسال میره اول حرف میزدم دختر خاله اش هم با هامون بود و همشهری عزیزمان نیز بود

ایلین یه دختر بچه..شیرین زبون و خوشگله....از بچگی هم کلاس زبان میره اوایل وازه های انگلیسی رو جایگزین وازه های فارسی میکرد

میگفتی ایلین این چه رنگیه   میگه رد  میگم قرمزه   رد انگلیسه

داشتم میگفت بعد از اینکه من و سولماز مثل دو بادیگارد مراقب این خانم بودیم  پدرمون دراومد....تمام وسایل رو رفت...میگفت میخوام لاغرشم....حالا اصرار من که تو لاغری .و انکار خانم  کلی هم ناز داره

ولی خیلی دوسش دارم

میگم ایلین برام داستان تعریف کن..میگه خب از قبل میگفتی تا یه داستان اموزنده برات اماده میکردم فرزندم!!

حالا یکم صبر کن.......شروع کرد داستان یه روباهی که میخواست یه خروس رو بخوره  بعد خروسه بهش میگه یه جارو به دمت ببند رد پات نیفته تا در امان باشی  روباه هم خنگ! میره با همون جاروهه تو در غار گیر میکنه  

پیام اخلاقی   والا یه ضرب المثل داشت که تاحالا نشنیده بودم

که منظورش اینه>> ای روباه خنگ وقتی یه خروس میبینی میلش بفرما دیگر خب مرض داری هی ملت علاف کردی    اونی که ضرب المثل گفته اعصاب نداشته   برای ارامشش  دعا میکنیم

حالا منم هی سر به سرش میزاشتم  که په روباه مرد؟؟ میگفت نهههههه نمرده که

پس خروسه دوستش بود؟ دعوا کردن؟ میگفت نهههههه میخواست گولش بزنه

اخییییی پس همشون تو غار موندن؟؟ میگفت نهههههه اجی نمردن میزاری فرمایشم رو عرض کنم یا نه؟

من::   بفرمایید خوشگل خانوم!

خلاصه کلی سربه سرش گذاشتم ....خانوم هم قهر کرد که بیا خونمون تو نمیای منم باهات قهرم !

تا کلی باهاش حرف زدم که راضی شد...البته قرار شد حتما تبلت رو بیارم

الان به بچه ها بگی سلام یه لحظه بیا میگه اجییییییی با شریت بفرست

خدا ختم به خیر کنه

#جغدی ساده میباشم ....!   :دی

مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۱ ۳ نظر

شهر زیر پایم ست..............و من به هبچ فکر میکنم

دنیاهم زیر پایم باشد............ باز به هیچ فکر میکنم

انقدر غرق این دنیا شده ام......که وقتی از بالا مینگرم

جز هیچ ،،چیزی را برای فکر کردن پیدا نمی کنم

شاید هیچ هم دنیایی دارد برای خودش.........که من دنیایش را ندیده ام

فقط خیال می کنم و خیال..........خیالم ست که باور هایم را می سازد

چه واقعی وچه غیر واقعی

فقط این را می دانم و تجربه کرده ام.........که در ثانیه می توان دید را تغییر داد

می توان به جای اخم و داد..........لبخند زد و شاد بود

شادی دنیا به دید من و توست.........اری بهبودی دنیا در دست من و توست

اگر باور هایم را تغییر دهم

شاید قدر بدانم......عینک های رنگی ای که به چشم می زنم

#وقتی می گویم هیچ

منظورم بی ارزشی و تباهی عمر نیست

منظورم تغییر دیده........مثل تفاوت دید بین فردی که داخل گوده و فردی که تنها نظارگره

مطمئن باش...!! وقتی تو اوج می گیری

افرادی هستند که تو را کوچک می بینندو حقیر!

ولی تو انقدر وسعت دیدت زیاد شده

که هر لحظه ایمان بیشتری پیدا می کنی به باور های وجودت

#اینکه من هی پنج یا شش تا نقطه پشت سرهم میذارم به خاطر اینه که احساس میکنم اینجوری مفهموم شعرام بهتر رسونده میشه شما بزارید

پای یه شاعر دیوونه که وقتی مینویسه هیچی نمیفهمه از اطرافش

اینم بگم که دیوونه صفت بدی نیست شاید در اجتماع اونم به خاطر یه سری ادم هایی که فقط دوس دارن حرف بزنن باشه ولی منطق من اینو نمیگه تو پست (می خواهم خودم باشم....خالص) توضیح دادم

#شاد باشید

مبهم الملوک
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر

من ادم کاملی نیستم........ولی انسانیت رو حس می کنم.........سخت نیست!

مبهم الملوک
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۶ ۸ نظر

میشه تمام لحظه های قشنگ زندگیم رو قاب بگیرم؟

میشه تمام لبخند های پدر و مادرم رو قاب بگیرم؟

میشه خنده های خواهر و برادرم رو قاب بگیرم؟

میشه تمام حرف های شیرین ننه گلی جونم رو قاب بگیرم؟

میشه اولین قدم های پریا و حسین کوچولو رو قاب بگیرم؟

میشه خوبی ها رو قاب بگیرم؟

میشه؟....میشه؟؟

چرا هیچکی نمیبینه؟

چرا خوبی کردن چرا لبخند های بی دلیل چرا ارزو هامون یادمون رفته؟؟

انگار نمیخوایم یادمون بیاد اخه    چرا؟

نمی دونم فک کنم تنها کاری که از دستم بر میاد قاب گرفتنه....!

خدا جون .......میشه؟

کاش می شد من می ترسم از مرگ می ترسم من صبور نیستم .....هیچ وقت نبودم.....تحمل ندارم غم کسی رو ببینم

تحمل ندارم اشک عزیزانمو ببینم.....قلبم له میشه

میشه قاب بگیرم.......میشه نگه دارم تمام لحظه های خوب رو

میشه رنج کشیدن هیچ کسی رو نبینم......میشه نباشن حس های بد

این ادم های لعنتی هیچ چیزی ندارن.....انسان نیستند.....انسانیت ندارن.....پوچن.....چرا باید باشن.....نمیشه خوب بشن؟

میگه سلول مرده هم سطح میشه و محافظت میکنه اخه ازچی؟ ازکی؟

تمام هستی یه انسان...انسانیتشه....بدون اون یه سنگه

حالا این سنگ ها ادعای انسان بودن میکنن...خنده داره...!

اخه خدا جون حکمتتو شکر!...رحمتتو شکر!

واقعا موندم....حمکت این ادم ها چیه؟

عذاب میکشم از درد کشیدن دیگران

خدا ....خدا جونم میشه رنج کشیدن نباشه.؟

میشه ادمات خود خواه نباشن....میش زور نگن؟

میشه پسر بچه نازی که امروز دیدم.....دیگه اشک نریزه....میشه دیگه کار نکنه؟........میشه؟

#دلم گرفته.........!


                           *میخندمو از خنده میترسم....!*

مبهم الملوک
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۶ ۳ نظر

دکتری دارد؟ چرا اخر؟ وقتی کسی با ما حرف میزند یا درد و دل میکند و ما هیچ کاری از دستمان برنمی آید از پاهایمان هم همینطور نمی دانم از چه و با چه بر می آید؟ وقتی اشک را می بینم این قطره اب نمک که مثل تمام اب نمک های دنیا ست همان اب نمک هایی که قرقره میکنیم و همان هایی که در غذاهایمان میریزیم و یا هر اب نمک مزخرف دیگری

آن موقع هیچ هیچ هیچ کاری نیست که از من براید!انه ازدست و نه پا و نه سرو موها و ناخن

و من فندقی ساده میشوم که وقتی نگاهش کنی همانست و بخندی همانست و نه مثل پسته ای ساده که میخندی .. میخندد....اب نمک ریزان اجرا میکنی ..میخندد

همیشه دلدار دهنده خوبی نبوده ام....خودمان این چنین اندیشه میکنیم 

ان هم هنگامی که مقابل فردی نشسته ای که هی عملیات اب ریزان را انجام میدهد و( من چقدر بدم می اید از این اب نمک )

قلب من هم همان هنگام به 7قسمت مساوی تقسیم میشود و بعد سرخ میشود و گلوله روغن تپل به اینور و انور شلیک می کند 

نمی دانم آیا کار کودکان غم ساز درونم است؟

اخر این همه غم را از کجا می اورند که مدام می سازند وبه دستگاه های من میفرستند؟؟؟

منبع شان را کشف کردم......... میییییییپوکونم!!!!

ومن هنوز احساس می کنم در مقابل ان ادم ها......فندقی بیش نیستم..!

#فندق و پسته رو ادم ها تصور کنید و رفتارهاشون و دو چهره بودنشون

#از اینکه نمیتونم جلوی اون اب نمک هارو بگیرم و کاری از دستم برنمیاد متنفرم

#کودکان غم ساز...از اونجایی که من چندتا کوک درون دارم یه سری 24 ساعته 

بالای سر دیگ غم هستند مثل همه کودک های درون غم ساز دیگر دنیا

#و اینکه من میگویم خودمان باشیم فندقی ساده

نه از ان پسته هایی شاید جدی ترین  فاز های شما برایش شوخی بیش نباشد

#و اینکه افراد عزیزی که پست های منو میخونن......چون منظور منو بهتر متوجه بشید دوبار بخونید......چون من معمولا اشتباه ها و زشتی های ادم هاودنیارو غیر مستقیم میگم .....شخصیتمه......خیلی رک نیستم......چون از ناراحتی دیگران از خودم بدم میاد.......ولی اگه جایی به شخصیتم و شعورم و طرز فکرم و ..... توهین بشه مستقیم یا غیر مستقیم.....سکوت کردن واقعا احمقانه ست  ( فاز غیرتی ست )

#شاااااااااد باشید:)

مبهم الملوک
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹ ۲ نظر
*
تمام عمرم را فدای مادرم می کنم
زندگی اموخت به من
نشانم داد دنیای این ادم ها را
شاید هیچ کس به اندازه مادرم دنیایم را نشناسد.....حتی خودم
گاهی دوست دارم بنشینم و فقط نگاهش کنم
می خندد و من ذوق می کنم
ولی ان خط های کنار چشمانش
به فکرم می اندازد.........که کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم


خودم را نمی شناسم.....دنیایی دارم ....مبهم!!


مبهم الملوک
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۳ ۴ نظر

زندگیم پر ست از باور هایی که شاید برای هیچ کس مهم نباشد....خب طبیعی ست. باور من با تو ....فرق دارد پس چطور اینقدر با اطمینان می گوییم درکت می کنم   اخر مگر میشود؟ باور من...عقاید من...چیز هایی که برای من مهم هستند ...شاید هیچ وقت برای تو مهم نباشند

من شاید تا ساعت ها بنشینم در ابرک افکار بچه هایی..که فرشته اند

من شاید دلم بخواهد زیر باران بنشینم

شاید دلم بخواهد با لیوان چای گرم فقط زل بزنم به گذر ها

دیوانگی نیست

گاهی باید تمام کنی بحثی را که شاید هیچ سودی ندارد

و طرف صحبت از جنس ان هایی باشد که فقط دوست دارند بگویند  حرفی برای گفتن دارند..ان هم با باوری هیچ..

اری من دیوانه ام!!!

دیوانه تمام لحظه هایی که بی دلیل خوشحالم

دیوانه تمام دلخوشی هایم

میدانی   دیوانه صرفا دیوانه نیست!!

دیوانگی یعنی چیزی را برای خود نگه داشتن

من می خواهم تک تک لحظه های زندگیم را

تک تک دلخوشی هایم را و تصویر تک تک انهایی که می پرستمشان را در کاخ افکارم تثبیت کنم

چیز زیادی ست؟؟؟

من فقط میخواهم خودم باشم........خالص........


مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر

بلی ...وقتی شروع روزت با صدای انریکه اهنگ بالیلانودش باشه که به قول بابام جیران جیران میخونه

بعد حین اینکه هی از این پهلو به اون پهلو میشی تا زنگو قطع کنی.....بوووووم  یکی از گوشی های هنذفریت میخوره صاف وسط پیشونیت .......تا بالاخره زنگو قطع میکنی     ساعت 7:30 صبح 

بماند که ساعت گذاری های اینجانب از 7 شروع میشه 5 دیقه 5 دیقه تا 7:45   یعنی کسی در شعاع 3 متری من هم بخوانه   دیوونه میشه   :دی

خلاصه  میره تا طرفا 12 که میخوام سیب زمینی ها رو سرخ کنم برای ناهار به کل من همه غذاهام یه گوشه ش سیب زمینی سرخ کرده هست  بعد در حینی که میخوام نسوزه یه گوله روغنی تپل میخوره وسط پیشونیم  !! پیفولاااااا یه 3__4 تا لاغر هم شلیک کردن 

میره تا 20دیقه بعد که میرم سراغ مرغ ها ....اونجا هم یه 2تا از اون تپلاشاااااااا  بادی بیلدرن رو میگم 

خلاصه الان که دارم ناهار میخورم ......تلافی میکنم :):):):)   پیشونیم رو پوکوندن

والا من که موندم توش .......تاشب پیشونی داشته باشیم.....صلواااات

مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۵ ۲ نظر
بعضی اهنگ ها رو هر چقدرم گوش کنی خسته نمیشی
اهنگ ها بسته به اینکه اولین بار تو چه موقعیتی گوشش دادی ...یادت میمونن ...و هر موقع گوشش میدی انگار مرور میکنی لحظه های رو که گذشته
یا موقع پیاده روی اهنگ یکی از هزار ماشین بوده
مثلا گل افتابگردون گروه سون مال دوران بچگی من بود....هنوزم عاشق این اهنگم نمیدونم اسمش دقیق همینه یا نه ...ولی وقتی به بچگیم فک میکنم این اهنگ حتما تو ذهنم میچرخه و میچرخه....
ولی گل افتاب گردون تو متن اهنگ هست
این اهنگ برام یاداور جشن تولد من خواهرمه چون دوتامون مرداد به دنیا اومدیم
نمیدونم چی شد...که باهم گرفتیم ...تک تک لحظه هاشو یادم میاد.....تک تک مهمونا.....کیک مون رو که مامانم پخته بود....خیلیم بهم چسبید   :دی
بیشتر اهنگ ها  اینجوری تو ذهنم ثبت میشن......حتی بعضی ادم ها با دیدنشون ملودی یه اهنگ اشنا نا خوداگاه تو ذهنم پخش میشه
بعضی اوقات فکر میکنم اگه تو مغز منم یه شهر بود.....خیلی جالب میشد.........یه شهر مبهم...خیابوناش سنگ فرشن....اونم با رنگ های مختلف....شاید اسم هر خیابون و میدونش ..یه حس ادم باشه.....و متناسب با اون حس طراحی شده باشه....مثلا شادی....خشم...تنهایی.....اون حسایی که بی دلیل خوشحالی مثل اینه که شادی زیر پوستته......احساساتی......اروم بودن....
شاید نمیشه اسمشو حس گذاشت .....بهتره بگم رفتارهایی که از خودت نشون میدی در روزمرگی های عمرت ....در تمام لحظه هایی که زمینی هستی
مثلا یه رفتار هایی که ناشی از عصبانیته میدونش تیره رنگه ..اگرم کسی اونجا ساکن باشه.بعد از یه مدت جابه جا میشه میره به جاهایی که دیگه تنها نباشه......اخه اون تنهایی رو فهمیده....منظورم از تنها ..تنهای تنهاست..فقط خودشو خداش...همش به خاطر اینه که منطق خونش کم شده.....دل خیلیا رو با فریاد و خشمش شکونده و رفته............

دوست دارم ......مرکز شهرم  دایره ای شکل باشه و متصل به تمامی رفتار های ناشی از احساسات و مهم ترینش......منطق باشه
بنظرم...منطق و منطقی بودن چیزیه که همه جا جواب میده و مخالف صددرصد لجبازیه

بیاید خوب زندگی کنیم.......امیدوارم همیشه سلول هایی که خوشی های بی دلیل رو تولید میکنند ... فعال باشن
در مورد شهرمم بیشتر مینویسم.......     :دی

راستی این اهنگ هم ..منو یاد کویر و سکوتش....و غروب زیباش میندازه
هوا هم خیلی خنک بود .......دوتا شیشه های جلو پایین بودن
منو پدر عزیز بودیم ......من صدا اهنگ رو تا اخر زیاد کرده بودم....( کیف میده ) 


                      ......میرقصیدن موهایم در دست باد.......
                  .....چشم هایم را میبستم و به هیچ فکر میکردم......
                   .....ناخواگاه ست لبخند های بی دلیل من........


                                   *  می رقصد زندگی *
                        

مبهم الملوک
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۳ نظر

گاهی در محبت ها هم شک می کنم 

در خیالم دروغی بیش نیستند 

شاید برای فایده ای که من هیچ وقت متوجه نمی شوم 

دیگر محبت هایشان هم دروغی ست 

نیاز به اثبات دارم.........اگر حرف هام نادرست ست



#اهم اهم خواهر من ! برادر من!

من نگام بیرونیه ... کلی حرف میزنم نه جزء ی 

دارم سعی میکنم  ......یه چیزای رو ثابت برا یخودم و شخصیتم انتخاب کنم 

مبهم الملوک
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۱ نظر